شعر شهادت حضرت رقيه (س)
لعل مسیحائی
دختری را پدری کو به دلارائی تو
روح من تازه شد از لعل مسیحائی تو
بی تو در طیِ سفر خوب نخوابیدم من
به دلم بود پدر حسرت لالائی تو
چشم خود را بگشا تا که بسنجیم به هم
دیدِ من کم شده یا قوّت بینائی تو
شبی آمد که به ما سر بزند دختر شام
ذکر خیر تو شد و صحبت آقائی تو
بس که از مِهر و وفای تو برایش گفتم
مات و مبهوت شد از شیوه ی بابائی تو
با وفا بوده خدا خیر به راهب بدهد
شستشو داده دو چندان شده زیبائی تو
(بی وفا بوده عجب خیر نبیند خولی
خاک پاشیده به آئینه ی زهرائی تو)…۱
چوب افتاده به جان لب تو حیرانم
میزبان با چه نموده است پذیرائی تو
لب پائینی تو لطمه فراوان دیده
چاره ای نیست ببوسم لب بالائی تو
سعید خرازی
سلام…
اگه اشکالی نداره به قاب منم بیا?