مادر وفا
خودم کنیز توام بچههام نوکر تو
عروسهای من آقا کنیز دختر تو
من آمدم که به پایت فقط بلند شوم
نیامدم بنشینم بجای همسر تو
اگر سپاه نداری نمرده امبنین
چهارتا پسرم میشوند لشگر تو
چهار تا پسرم عالمانغیب شدند
برای اینکه نشستند پای منبر تو
علی نگو که غریبی فقط تو لب تر کن
چهار دستهگلم میشوند پر پر تو
پسر بزرگ نکردم کنار من باشند
بگو فدات شوند افتخار من باشند
نمیروند اگر هیچجا بدون حسین
نبودهاند چون از ابتدا بدون حسین
خودم به یک یکشان یاد دادهام حتی
بهشت نیز ندارد صفا بدون حسین
کنار سفره آقایشان بزرگ شدند
نخوردهاند دو لقمه غذا بدون حسین
سپرده ام به ابالفضل موقع رفتن
که بر نگرد ز کربوبلا بدون حسین
خدا کند پسرانم همه شهید شوند
ولی خدا نگذارد مرا بدون حسین
برای روز مبادا بزرگشان کردم
برای زینب کبری بزرگشان کردم
چهارتا پسرم جلوه های من هستند
چهار امبنین در چهار تن هستند
علی اگر چه مرا «مادرپسرها» خواند
ولی همه پسران ابوالحسن هستند
یل جمل به پسرهای من نبرد آموخت
ز کودکی همه پرورده حسن هستند
قرار نیست که صحبت کنند پیش حسین
وگرنه که همه استاد در سخن هستند
بشیر گفت حسینم کفن نداشته است
عجیب نیست پسرهام بی کفن هستند
شنیده ام که بشیر از همه خبر داری
بگو که از پسر فاطمه خبر داری؟
قرار شد نگذارند ساده جان بدهد
قرار شد نگذارند سر تکان بدهد
قرار شد که تنش روی خاکها باشد
و نیزه دار سرش را به آسمان بدهد
قرار شد که سرش را سریعتر ببَرد
به مردم همه شهرها نشان بدهد
سنان چقدر پریشان رسیده در گودال
مباد تا که به دستش کسی سنان بدهد
چه حرفهای نگفته که در دهن دارد
اگر که چکمه سربازها امان بدهد
به این بریدن انگشت هم نیاز نبود
قرار بود عقیقی به ساربان بدهد
قرار شد همه باهم دوباره حمله کنند
قرار شد نگذارند ساده جان بدهد
حسین عمه سادات را صدا میزد
عزیز فاطمه لب تشنه دست و پا میزد
آرش براری