بسته شد راه من و مادر میان کوچه ای
نه،به پا شد عاقبت محشر میان کوچه ای
ناکسی بغض خودش را بین دستش جمع کرد
گل شد از سیلی او پرپر میان کوچه ای
آنقدر این ضربه را بد زد که زهرا مادرم
خورد محکم بر زمین با سر میان کوچه ای
چشم های مادرم دارد سیاهی میرود
دور خود گشتیم ما هی در میان کوچه ای
چادرش خاکی شده خاک دوعالم بر سرم
خون تازه ریخت از معجر میان کوچه ای
کاش تا وقتی خدا هست و خدائی میکند
مادری دیگر نیفتد در میان کوچه ای..
محسن صرامی