زندانی گلوی تو یک عمر آه بود
بر روی گونه اشک تو بی سرپناه بود
لبریز سوز سینه ی شبهای تو شدست
از بس که اشک های تو مهمان چاه بود محسن کنار حیدر و زهرا شهید شد
این خانه ای که سوخت خودش قتلگاه بود
پیراهن حسین و حسن جای خود ولی
بعد از تو روزگار علی هم سیاه بود
آهی کشید زینب و با گریه پشت در
آهسته گفت مادر ما پا به ماه بود
آه ای مزار گم شده در شهر غصه ها
مهدی همیشه زائر این بارگاه بود
با خون کسی به روی در خانه می نوشت
این مادری که خورد زمین بی گناه بود
علی رضوانی