مانند شمع بر سر جسمت گداختم
مانند شمع بر سر جسمت گداختم
این جنگ برده بر سپه خویش باختم
بر یک سری فرار از اینجا چه راحت است
تو جان سپرده ای و علی پر جراحت است
بستی میان کوه احد بار خویش را
دادم زدست خویش علمدار خویش را
دل دادهای به دلبر و تن دادهای به خاک
افتادهام به گریه که افتادهای به خاک
حا ، میم ، ز ، ه ، پیکرت از هم جداجداست
کل تنت به جز سرت از هم جداجداست
با اشک ، پارههای تنت را که بافتم
گشتم عمو ولی جگرت را نیافتم
زنها به چنگ ، پیرهنت را بریده اند
مردان به تیغ تیز ، تنت را بریده اند
هر کس سر شهید خودش گریه میکند
احمد به غربت احدش گریه میکند
بعد از تو داغ سینهی احمد چه میشود
گرخواهرت صفیه بیاید چه میشود
پوشاندمت سریع که خواهر نبیندت
در قتلگاه مثله و پرپر نبیندت
اینطور اگر ببیندت از حال میرود
انگار خواهری لب گودال میرود
انگار میرود به سراغ برادرش
تا بوسه از گلو بزند بار آخرش
انگار میکِشند یکی را به قتلگاه
یک مرد بی سپاه گرفتار یک سپاه
یک دسته نیزهدار دگر دسته با عصا
یک دسته تیر دستهی دیگر به ضرب پا
از قتلگاه رفت سپاه از پی سپاه
وقتش رسیده شمر بیاید به قتلگاه
سنگ اینچنین زدند بر آیینهی حسین
شمر لعین نشست روی سینهی حسین
احمد به سینهی عمویش بوسه ها زده
بر سینهی حسین هم این بوسه را زده
وحید عظیم پور