شعر شهادت حضرت معصومه (س)

ماه از برکت نور تو جلا میگیرد

ماه از برکت نور تو جلا میگیرد
عرش از یمن قدم هات صفا میگیرد

چه شلوغ است مسیر تو همه منتظرند
جبرئیل آمده در راه تو جا میگیرد

یک نفر نیست در این شهر که بیمار تو نیست
تو چه کردی که دوا از تو دوا میگیرد

تو دلیل همه ی معجزه هایی بانو
ساکن طور,ز دست تو عصا میگیرد

تو همان فاطمه ی امّ ابیهایی که
فضّه از خاک قدم هاش,طلا میگیرد

صاحب باطنی پنجره فولاد تویی
دست به دامان رضا از تو شفا میگیرد

بی سبب نیست شما جلوه ی اسرار شدی
اولین فاطمه هستی که حرم دار شدی

همچو پروانه ای و در طلب سوختنی
میشود گفت شما یک تنه یک پنج تنی

ما چرا دست گدایی به غریبه ببریم
با شما هموطن هستیم,غریب وطنی!

میشود بی تو امور شدنی,ناشدنی
می شود با تو همه ناشدنی ها,شدنی

چون نگینی که به انگشتری زینت داده
کلّ این خاک رکاب و تو عقیق یمنی

بی سبب دست به خیری نشده شهره ی تو
سفره های تو شبیه اند به خوان حسنی

غم مخور لحظه آخر که برادر داری
دست و پا میکند انگار برایت کفنی

قسمت این بود که قم صاحب دریا بشود
این حرم هم حرم حضرت زهرا بشود

خوب شد این دم آخر گِرِهِ کار نخورد
خوب شد کار تو به مردم بی عار نخورد

خوب شد میخ به پیراهن تو گیر نکرد
گل بی خار به گلبرگ شما خار نخورد

گرچه پشت در این خانه شلوغ است ولی
بی هوا معجرتو به در و دیوار نخورد

خوب شد دور و بر تو همه از سادات اند
چشم ناپاک به این قافله یکبار نخورد

بد به دل راه نده شأن تو را میدانیم
اصلا اینجا که مسیرت سر بازار نخورد

دم دروازه در آن فاصله بلوا که نشد
بین بازار النگوی تو پیدا که نشد…

یاسین قاسمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا