شعر عيد مبعث

مبنای عشق

وقتی کنار اسم خودت لا گذاشتی

قبلش هزار مرتبه الاّ گذاشتی

هر چیز را به غیر خودت نفی کردی و

خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی

اول خودت برای خودت جلوه کردی و

خود را برای خود به تماشا گذاشتی

نوری شبیه نور خودت آفریدی و

در او شکوه ذات خودت را گذاشتی

این نور را به پهنه عرش خودت زدی

خورشید را به عالم بالا گذاشتی

حمد تو را که خواند تو گفتی کهاحمدی

به به ! چه خوب رسم مسما گذاشتی

نوری از آفتاب جدا کردی و سپس

یک ماه آفریدی و آنجا گذاشتی

تسبیح گفت ماه برای تو و تو هم

او را علی صدا زدی ؛ اما گذاشتی-

چندی هزار سال بگذرد از سر عاشقی !

تا اینکه عشق راتو به اجرا گذاشتی

یعنی که عشق عشق علی و محمد است

یعنی برای عشق دو لیلا گذاشتی

اما دو عشق ریشه و مصدر نداشتند

بر روی عشق مصدر و مبنا گذاشتی

 مبنای عشق چیست به جز عشقفاطمه

پس عشق را  حضرت زهرا گذاشتی

 

اینگونه بود خلقت عالم شروع شد

خلقت از این سه نور معظم شروع شد

 

باید برای فاطمه منبر بیاورند

تا مدحتی برای پیمبر بیاورند

زهرا اگر که مادر پیغمبر خداست

باید نبی شناسی از او در بیاورند

خیر کثیر هدیه به پیغمبر است و بس

تنها برای اوست که کوثر بیاورند

در واقع اولین نبی و آخرین نبیاست

فرقی نداشت  اول و آخربیاورند

پیغمبران کبوتر نامه برش شدند

تا در هوای او همه پر در بیاورند

 

او آفتاب بود اگر  سایه اینداشت

او با خدا یکی شد و همسایه اینداشت

 

گلدسته های عرش به نام محمد است

تنها خدا ی عرش , امام محمد است

آنقدر دلرباست که بال فرشته ها

همواره صید دائم  دام محمداست

از او طلب نموده ای اصلا تو جاممی؟!

ذکر علی علی می جام محمد است

این را خود علی به همه عاشقانهگفت:

که مرتضی عبید و غلام محمد است

حوریه چیست جز گل لبخند روی او

باغ بهشت چیست سلام محمد است

 

باید در آینه به جمالش نگاه کرد

باید علی شناس شد و روبه ماه کرد

 

خلق عظیم  تو دل ما را اسیرکرد

دست کریم تو دل ما را فقیر کرد

این عطر خلق و خوی صمیمانه توبود 

دین را برای مردم ما دلپذیر کرد

آری گرسنه های طمع را میان شهر

این زندگی ساده تو سیر سیر کرد

تا اینکه ما به خوف و رجا بنده اششویم

حق هم تو را رسول بشیر و نذیر کرد

آن سجده های ابری و بارانی شما

سجاده  را به گریه در آورد وپیر کرد

 

ما را به سجده های خودت رنگ و بوبده

بر جانماز هر شب ما آبرو بده

 

امشب ظهور کن تو به غار حرای من

یعنی به بخوان دو آیه زچشمت برایمن

مبعوث کن رسول دلم را برای خود

ایمان بریز روی من از ابتدای من

امشب چه می شود که نگاهی کنی به من

تا که رضا شود زمن امشب رضای من  

امشب که بانگ قافله ای می رسد بهگوش 

شوری بده دوباره به کرب وبلای من

مبعوث کن مرا که بیایم به کربلا

تا مشک پاره پر شود از گریه هایمن

 

تا چشم تیر خورده ساقی ببیندم

تا که دوست حضرت زهرا بچیندم

  رحمان نوازنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا