با هر طلوع, بوسه ی خورشید می رسد به تو
ای مشرقی ترین امام جغرافیای دین
هر روز هدیه ام سلامی به سمت توست
ای مرتضای رضای اولیای دین
در کور سوی مغرب خویش مانده ام خموش
شمس الضُّحای مردمی و اوصیای دین
گر مانده ام جدا زحال و هوایت, مرا دوا
راهی که می رود به سمت ضریحت, ضیای دین
در باد, شعله ی ایمان من نشسته است
گیرم مرا به آغوش امنت, رجای دین
از آن حرم کبریایی خود یکدم بپوش
بر روح بی نوا و عبای من ردای دین
سلطان یکی به جهان باشد ار مرا تویی
ای مالک مرز پارسی ای آریای دین
باب الجواد تو مولا درب بهشت ما
اذن دخول من ز همین ابتدای دین
تب دار گشت قلب من از رقص پرچمت
پر های و هوی در محیط تو هر صدای دین
در آن حیاط صحن طلایت نرگسانمان
ابری تر از هوای بهاری؛ جلای دین
مستم ز جام باده ات ای مقتدای من
سقای صحن طلای تو آقا دوای دین
تا آن زمان که ثامن من ضامنم بود
بیمار دائم و گشتیم مبتلای دین
یک لحظه یک نظر به جوانان فاطمیه کن
روشن شود مجالسمان با نوای دین
ای آنکه درب آستان تو باز است تا ابد
همواره ایم غلام و کنیزت, رضای دین
سید وحید حسینی