شعر شهادت حضرت عباس (ع)

مشک آب

علیُ مع‌الحق و حق با علیست
که ماکو ولی ، بعدش الا علیست
محمد علی است و زهرا علیست
که کارِ خدا دستِ مولا علیست

علی گویم و گفته‌ام بارها
چه کم باشد اینگونه بسیارها

علی جلوه‌ای کرد و تکرار شد
علی عازمِ قلب پیکار شد
علی بارِ دیگر که کرّار شد
علی شد جوان و علمدار شد

ابالفضل یعنی که مولا علی
صد و سی و سه مرتبه یاعلی

فقط اوست تیغّ دو دَم میزند
و مانندِ حیدر عَلم میزند
همینکه به میدان قدم میزند
چپ و راست را هِی بهم میزند

به پیشانیش نقشِ زردِ علیست
که این دستمالِ نبرد علیست

اگر اینچنین عزمِ میدان کُنَد
پیشمان شوند و پریشان کُنَد
حرم را پِیِ خود رجز خوان کُنَد
زَنَد ضربه و یاحسن جان کُنَد

زَنَد باحسین و زَنَد باحسن
کِشد یاحسین و کِشد یاحسن

میانِ حرم مرکبِ کودکان
به میدان ولی کوهِ آتشفشان
میانِ حرم خادم این و آن
به میدان ولی مَردِ تیغ و کمان

رقیه از این دوش سر برنداشت
که از دوشِ او جایِ بهتر نداشت

امیر است و آواره زینب است
کفیل است و بیچاره زینب است
ولی او فقط چاره زینب است
بگو که همه کاره زینب است

همیشه حرم را بهم میزند
که دل میبرد تا قدم میزند

اگر خیلِ مژگانِ گیرا نبود
اگر برقِ چشمانِ آقا نبود
و اینقدر خوش قدّ و بالا نبود
چه میشُد که اینقدر زیبا نبود

ببین آخر از دور چشمش زدند
خدایا چه بدجور چشمش زدند

نشان داد چشمانِ خود را به آب
لبِ خشک و سوزانِ خود را به آب
و نوزادِ بی جانِ خود را به آب
فرو کرد دستانِ خود را به آب

پُر از آب شد مَشکِ آب آورش
خجالت کشید از دو دستِ تَرَش

به سویِ حرم راه طفلان گرفت
که از بارشِ تیر باران گرفت
دو بازویِ او تیغِ بُران گرفت
ولی مَشک را او به دندان گرفت

نَفَس زد به تاب آمدم صبر کن
که خانم رُباب آمدم صبر کن

شد از تیرها خریدار پشت
که خَم شد به مَشک و پدیدار پشت
شده زیرِ رگبار خونبار پشت
به مقتل نوشتند شد خار پشت

ولی حیف تیری به مَشکش نشست
و تیرِ دگر قابِ چشمش شکست

چه شد حرمله روی زانو نشست
که تیرش میانِ دو اَبرو نشست
نوکِ نیزه‌ای سمتِ پهلو نشست
عمودی به سر خورد و بر او نشست

عمو از سرِ زین زمین ریخت ریخت
سپاهی سرش از کمین ریخت ریخت

سر و وضعِ او را بِهَم ریختند
به نیزه عمو را بِهَم ریختند
به تیغی گلو را بِهَم ریختند
کشیدند و مو را بِهَم ریختند

حرامی همه پشتِ هم آمدند
پس از او ارازل حرم آمدند

پس از او دلِ زارِ خواهر شکست
یتیمی زمین خورد و از پَر شکست
و سیلی چنان خورد که سر شکست
که دندان شیریِ دختر شکست

یتیمی عمو گفت او را زدند
چه کج رویِ نیزه عمو را زدند

حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا