مولای من
ما نوکریم و تا به ابد شهریار تو
والا مقام و بی بدل و تک سوار تو
ننگ است بی تو و همهی افتخار تو
شیر آفرین دهر و یلِ روزگار تو
واضح ترین تجلی پروردِگار تو
آقا مرا برای خودت انتخاب کن
من را شبیه قنبرت عالیجناب کن
من را بکش به خاکِ جنون و ثواب کن
کمتر مرا ز هجر حریمت عذاب کن
بنگر کمی به حال دلِ بیقرار تو
تنها دلیلِ حالِ خوش شاعرانهام
ای دلخوشی هر نفسِ عاشقانهام
نام قشنگ تو به لبم شد ترانهام
عمری اسیر زلف کجت بی بهانهام
هِی میبری ز من همه دم اختیار تو
لطفت همیشه آمده جانا به کارِ من
چشم سیاه تو شده دار و ندارِ من
هجر لبت درآوَرَد آخر دمارِ من
سوزاندیم به آتش عشقت نگارِ من
آنکه به پا کند به دل من شرار تو
صد یوسف است بر سر بازارِ زلفِ تو
صد حاتم است مستحقِ دست لطف تو
شد سرنوشت ما همه تعیین به عرف تو
دشمن فرار کرده ز میدان ز خوف تو
ترسو فلان و مقتدرِ لا فرار تو
یا ضیغم المهمهم و یا ناصر النبی
یا غافر الذنوبُ وَ یا والی الولی
یا مظهر العجائب و یا مرتضی علی
بودم تمام عمر ز اعداءِ تو بَری
آنکه مرا جدا کند از اهلِ نار ،تو
علی گلچین پور