شعر شهادت حضرت عباس (ع)

موی سرم سپید شد

همینکه رفتی موی سرم سپید شد و …

برایدیدن تو دیده نا امید شد و …

همانزمان که تو مشکت پر آب میکردی

صدایزوزه کفتار ها شدید شد و …

بهسمت مشک تو با بغض حمله میکردند

ودر به هم زدنت باز پیله میکردند

یکیدوتا نه , هزاران هزار نیزه زدند

برایجایزه با افتخار نیزه زدند

برایکشتن من آمدند پیش تو با…

خیالراحت و از یک کنار نیزه زدند

رقیهدید که با من نیامدی غش کرد

همینکه روی زمین دست و پا زدی , غش کرد

تمامیبدن تو جدا جدا افتاد

ودستهای تو عباس نا بجا افتاد

میانراه زدم بوسه ای به دستانت

ببین که باقی هرتکه ات کجا افتاد…

کنارتو که رسیدم هزار سالم شد

تمامخاطره ات تا ابد وبالم شد

علمبه یک طرف و مشک یک کنار افتاد

ودشمن تو به جان تو بی قرار افتاد

ببینچگونه به دور تو شمر میرقصد…

برایاینکه تنت عاقبت ز کار افتاد

تنتز کار فتاد و علم زکار افتاد

علمز کار فتاد و تنم زکار افتاد

چنین که افتادی در مقابل زینب

زدی تو آتش بر کل حاصل زینب

چرا«برادر» را گفتی و تو «خواهر» را…

همیشهاین حسرت ماند بر دل زینب

بروخداحافظ تا ابد برادر من

ابدکه نه , تا چند لحظه بعد برادر من

جواد دیندار

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا