ناسپاسی
ناسپاسی ست اگر مایه ی عارش باشیم
بی تفاوت به غم ایل و تبارش باشیم
اُف به دنیا که نشد آینه دارش باشیم
((با کدام آبرویی روز شمارش باشیم))
((عصرها، منتظر صبح بهارش باشیم))
هر کسی رابطه با عالم بالا دارد
دل و دین در گِرُوِ حضرت مولا دارد
دوست از دوست فقط دوست تمنّا دارد
((کاروان سحـرش مال هـمـه،جـا دارد))
((تا که جا هست،چرا گرد و غبارش باشیم؟))
درد اینجاست که از بس دل ما بی درد است
یازده قرن گذشته ست و بیابان گرد است
این همه غم چه به روز دل او آورده ست؟
((سالها منتظر سیصد و اَندی مرد است))
((آن قَدَر مَرد نبودیم که یارش باشیم))
سر و کارش که به ما مردم خودخواه افتاد
یوسف از جهل خودی ها به تَهِ چاه افتاد
پس به زندان نه به اکراه به دلخواه افتاد
((سال ها در پی کار دل ما راه افـتاد))
((یادمان رفت ولی در پی کارش باشیم))
گیرم از لطف به ما نیز کمالاتی داد
فرصتی در پی جبران خساراتی داد
موقع گریه به ما حال مناجاتی داد
((گـیرم امروز بـه ما اذن ملاقاتی داد))
((مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم))
چه قَدَر گوش نواز است صدای قدمش!
همه گویند که ((عشق است صفای قدمش))
می نویسیم پس از سجده به جای قدمش
((ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش))
((حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟))
سحری هم دَرِ این خانه به ما جا بدهید
مژده ی وصلِ مرا با گُلِ زهرا بدهید
گرچه امروز به ما وعده ی فردا بدهید
((اگـر آمـد خـبـر رفـتـن مـا را بـدهید))
((به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم))
تضمینی از غزل مهدوی استاد علی اکبر لطیفیان
محمّدقاسمی