یا بدون من نرو دیگر سفر
یا که بعد از این مرا با خود ببر
چند وقتی میشود از حال من
ای پدر دیگر نمیگیری خبر
از همان روزی که رفتی جان تو
تازیانه خورده ام شب تا سحر
بعد تو زخمی شده بال و پرم
بعد تو دیگر ندارم بال و پر
عین این چادر ,سیاهم کرده است
شمر از بس که زده من را پدر
سوخت وقتی خیمه ها آتش گرفت
گیسویی که داشتم من تا کمر
آه بابا مثل پیر زن شدم
عمه ام را تار میبینم دگر
چه به روزت آمده بالای نی
زخم داری بر لب بر روی سر
آخرش آتش گرفتی مثل من
بوی آتش میدهی آخر پدر
ابراهیم لآلی