نه دست و پا نزن سرت از دست می رود
دار و ندار خواهرت از دست می رود
وقتی که گرگهای گرسنه رسیده اند
دیگر تمام پیکرت از دست می رود
حتی لباس کهنه ات این لحظه های تلخ
پیش نگاه مادرت از دست می رود
نیزه نذاشت حرف تو کامل شود چرا؟
این جمله های آخرت از دست می رود
این چکمه ای که شمر به پا کرده یا اخا
احساس می کنم پرت از دست می رود
دارد که از قفا نه خدایا چه می کند
رشته ب رشته حنجرت از دست می رود
گفتم رقیه جان برو عمه فرار کن
اینجا نمان که معجرت از دست می رود
از بس که بی حیا شده این لشکر پلید
تاب و توان دخترت از دست می رود
حالت چگونه است ببینی که هستی ات
یک روز در برابرت از دست می رود
دارد سیاه می شود این قلبهای ما
کاری بکن که نوکرت از دست می رود
حسین صیامی