شعر مناجات با خدا

نگارا ناز کمترکن

نگارا ناز کمترکن که من مشتاق دیدارم
من از خاک سرکوی شما سر بر نمیدارم

تو ماه مهربانی دلبری خورشید مهرویی
تو گلزاری گلی من بنده ی سربار گلزارم

شراب سرخ میریزم به پای لاله ی دلخون
منی که در شب مستی گل اندوه می کارم

تمام حاصل عمر من دیوانه هجران شد
ولی شکر خدا عمری از احساس تو سرشارم

گرفتارم کویرم تشنه ام بی تاب و دلگیرم
خرابم بی بقرارم ناله دارم باز می بارم

کمی سر در گمم سردم به دنبال تو می گردم
ندارم ارزشی اما تو را با جان خریدارم

رفیق رفته از دستم به آتش میکشم دل را
بسوزان سینه مارا که من سیمرغ بیمارم

خوشم با اینکه درمستی مرا ضرب المثل کردی
سر ساقی سلامت من سراپا سوز بسیارم

به بادم داده این مستی پر پرواز وا کردم
دلم در دام دلبر ماند و من دل را بدهکارم

من از شیرینی شور تو شبها سجده ها کردم
تو شوقی بر دلم دادی و از عشق تو بیدارم

تو را گم کرده ام اما به دریا میزنم دل را
به دنبال تو میگردم دل دلواپسی دارم

من بی دست و پا دیگر سرو سامان نمیخواهم
بیا ای راحت جانم گنهکارم گرفتارم

تمام عمر من جانا در میخانه ها طی شد
من از هر عالمی غیر از در میخانه بیزارم

به روی دفتر قلبم نوشتم بی تو میمیرم
بیا ای دلبر زهرا که عشقت را هوادارم

دل از دنیا بریدم تا به دربار تو باز آیم
نظر کن حاضر غایب به اشک چشم رخسارم

کمی هم روضه میخوانم زبان روزه آقاجان
بیا مشکل گشایی کن گره افتاده در کارم

دلم تنگ محرم شد بخر این ناله ی مارا
بیا و کربلایی کن مرا در وقت افطارم

تو خود گفتی که می آیی به بزم روضه سقا
تو گفتی تا دم محشر عزادار علمدارم

لهوف آورده این مطلب که دست افتاده از پیکر
تمام عمر بی تاب همین ایمان و ایثارم

شاعر؟؟؟

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا