نگاه خسته
نگاه خسته ی تان ماتمی به دل انداخت
برای سینه ی ما روضه ی محرم ساخت
دوباره پیرُهن مشکی عزای شما
و باد می وزد از مشهد رضای شما
بخواه تا که کمی روضه خوان شوم آقا
فدای آن تن مجروحتان شوم آقا
چقدر برف نشسته است روی گیسویت
شبیه مادرتان گشته است پهلویت
امام گوشه نشینم , نگو تو را زده اند
نه نه نذار ببینم , نگو تو را زده اند
تو را به جان رضایت نگو چه بد زده است
نگو که پای پلیدی تو را لگد زده است
چقدر رنگ کبودی گرفته بازویت!!!؟
چقدر فاصله افتاده بیـن زانویت !؟
تکان مخور ز پرت خون تازه می آید
از این شکاف سرت…خون تازه می آید
فدای آن همه زخم نشسته بر بدنت
فدای ساق شکسته…فدای آن دهنت
امام یکسره مظلوم ! امام زندانی
امام گمشده در ازدحام زندانی
خمیده…تشنه…شکسته…غریب گردیدی
شبیه حضرت “شیب الخضیب“گردیدی
دوباره حرف عطش , حالمان پریشان شد
دوباره نوبت یک روضه از “حسین جان“شد ؛
نه سیدالاسرا تاب راه رفتن داشت
نه این قلم جگر قتلگاه رفتن داشت…
و باز بر جگرم آه ِ بی قرار آمد
صدای ؛ عمه ! علیکن بالفرار آمد
فدای صبر شما , من کمی کم آوردم
به قلب قائمتان باز هم غم آوردم…!.
سید نیما نجاری
فطرس که پرش از شرر قهر خدا سوخت
باز آنکه بدادش پر پرواز حسین است
***
سلام
با یه خداحافظی به روزم
منتظر حضورتون هستم