شعر مصائب اسارت كوفه

نیرنگ کوفه

لعنت به نامردان پُر نیرنگ کوفه….
مثل تو خورده بر سر من سنگ کوفه….

بعد از تو خیلی در خطر بودم…برادر
با قاتلانت همسفر بودم….برادر

از روی نی ،دیدی مرا ای دلشکسته
زینب،به روی ناقه ی عریان نشسته

با اهل بیتت کوفه هم نامهربان بود
هر نیزه داری را که دیدم بد زبان بود

دیگر برای خواهرت بال و پری نیست
دردی برایم بدتر از بی معجری نیست….

هم آشنا دیده مرا وُ هم غریبه
بد موقعی دیده مرا اُم حبیبه

بد روزگاری را برایم ساخت کوفه
در پیش پای من طعام انداخت کوفه

سخت است در این امتحان حق قبولی
زینب کجا هم صحبتی با شمر خولی…..

انگار که در قلب من کوه غم افتاد
زینب گذارش مجلس نامحرم افتاد…

شام خراب اوج مصائب بود ای وای
خیلی لباسم نامناسب بود ای وای

دیدم خودم عرش الهی را تکان خورد
وقتی لب و دندان تو بر خیزران خورد….

راس تو را در دست مردی مست انداخت
یک بی حیایی خواهرت را دست انداخت

چون من کسی داغ عزیزی را نبیند
شهزاده ای رنگ کنیزی را نبیند……

سید حسین صمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا