نیلوفرانه ترین یاس شهر
اگر می توانی بمانی بمان
عزیزم تو خیلی جوانی بمان
تو هم مثل من نیمه جانی بمان
زمینگیر من,آسمانی,بمان
اگر میشود می توانی بمان
برای علی بی تو بد میشود
بدون تو غم بی عدد میشود
نرو که غرورم لگد میشود
و این سقف,سنگ لحد میشود
تو باید غمم را بدانی بمان
تو نیلوفرانه ترین یاس شهر
وجود تو کانون احساس شهر
دعا گوی هر قدر نشناس شهر
نکش دست از دست دستاس شهر
نباشی, چه آبی چه نانی بمان
چه شد با علی همسفر ماندنت
چه شد پای حرف پدر ماندنـت
چه شد ماجرای سپر ماندنـت
پس از غصه ی پشت در ماندنت
ندارد علی همزبانی بمان
چرا اشک را آبرو میکنی
چرا چادرت را رفو میکنی
چرا استخوان درگلو میکنی
چرا مرگ را آرزو میکنی
چه کم دارد این زندگانی بمان
الهی بمیرم پرت سوخته
دلم با دل دخترت سوخته
تو که نیمی از معجرت سوخته
بگو محسنم در برت سوخته
تو یک کوه آتشفشانی بمان
بمیرم که آتش به گیسوت خورد
و تیزی در هم به پهلوت خورد
و دست کسی نیز به روت خورد
اگر چه نگاهت به تابوت خورد
اگر راه دارد بمانی بمان
حامد خاکی