همسر پهلو شکسته
آن کوچه تنگ بود و دلم تنگ تر ولی
سردرد من ز ضربه سیلی نبود و نیست
کی گفته رنگ چهره من فرق کرده است؟
این صورتم کبودی و نیلی نبود و نیست
از بس که کارِ خانه برای تو کرده ام
دیگر نمی شود کمرم صاف تر از این
بی اختیار گریه نکن، حیدر صبور
هرگز گمان نکن پری ات خورده بر زمین
باور بکن علی که زمین خورده ی توام
اینقدر خیره خیره به چادر نظر نکن
قولی بده به همسر پهلو شکسته ات
هرگز زکوچه ای که گذشتم گذر نکن
این چشم های پُر ورمم از نخوابی است
بسکه دعات کردم علی در نماز شب
هرگز عزیز من به دلت بد نیاوری
هرگز کسی نکرده قباله ز من طلب
قدری بلندتر که صدای تو دلرباست
گوشم هنوز می شنود، لاله پاره نیست
در فکر انتقام، حسن، مُشت کرده است
در دستهای کوچک او گوشواره نیست
می گفت مجتبای تو در کوچه های تنگ
بغضی که داشتم به گلویم غریب بود
دیوار و کوچه دور سرم تاب می خورد
از بسکه ضرب سیلی دشمن عجیب بود
رضا دین پرور