دسته‌بندی نشده

باغ بهاری ام

در بین بستری و مداوا نمی شوی
بانوی آسمانی من! پا نمی شوی!؟

برخیز ای شکوفه ی باغ بهاری ام
برخیز ای توسلِ شب‌زنده‌داری ام

برخیز و حال و روز مرا روبه راه کُن
با چشم کَم سوی‌ات به علی هم نگاه کُن

زهرِ بدونِ یارشدن را چشیده ام
من کم محلی از همه ی شهر دیده‌ام

تنها تو اعتنا به کلامم کُنی بس است
جای تمام شهر سلامم کُنی بس است

برخاستی و شد پُر خون جای پیکرت
آلاله کاشتی وسط باغ بسترت

خونابه را به ورطه ی سیلاب می کِشی
این رختخواب را چِقَدَر آب می کِشی!

مَرهَم به پیش زخم تنت سد نمی شود
ردِّ غلافِ بازوی تو رد نمی شود

دردت به جانِ من..،تو قنوتِ دُعا نگیر
با دستِ بی تعادل خود رَبَّنا نگیر

حجم غم تو در دل من بی حساب شد
آن بانویِ رشیده‌ی من آبِ آب شد

ثانیه های رفتن تو تند می شود
دارد نفس نفس زدنت کُند می شود

با سنگ،شیشه ی دل من را محک زدند
آئینه ی مرا وسط کوچه چک زدند

در کوچه..،خاک بوی لباس تو را گرفت
آن تکّه‌گوشوارِ تو را مجتبی گرفت

لطفاً بیا بمان و نرو یارِ غارِ من
زهرا!نمی شود نَروی از کنارِ من!؟

مهتابِ من سری به دلِ شب نمی زنی!؟
شانه به زلف درهم زینب نمی زنی!؟

گیسوی پُر گره شده را غرق بوس کن
زهرا بمان و زینبمان را عروس کن

خانُم!دعای رفتَنَت از خانه زود بود
خانُم!سه ماه آخرِ عمرت کبود بود

آه اِی کتاب عشق که بندت گسسته شد
آه ای کبوتری که پر تو شکسته شد

لطفاً بمان و ترک نکن اهل لانه را
بگذار روبه راه کنم وضع خانه را

من آن دری که بر سر تو خورد..،می کَنم
آن میخ کج که بر پر تو خورد..،می کَنم

ای خانه دارِ عرش! سرت درد می کند
جارو نزن‌..،تمام پرت درد می کند

این آسیا ست گریه نموده به حال تو
دستاسِ خانه سُرخ شد از شرمِ بال تو

من دست هم به لقمه یِ امشب نمی زنم
نانی که پخته‌ای بخدا لب نمی زنم

دست از کفن بشوی و علی را کفن نکن
این قدر خون به قلبِ حسین و حسن نکن

بی تو حسین چشم به خوابی نمی بَرَد
این تشنه! لب به کاسه ی آبی نمی برد

باشد..،برو..،محل نده زهرا به اشک و آه
باشد..،قرار و وعده ی ما بین قتلگاه

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا