شعر اربعین
همسفر نیزه
از آن زمان که دور زِ کرب و بلا شدم
بر هر چه داغ و درد و بلا مبتلا شدم
یک اربعین گذشته و من آب رفته ام
عُمری ست گوییا که من از تو جدا شدم
یک اربعین گذشته و لب تشنه ام هنوز
گریان به یادِ کام تو صبح و مسا شدم
یک اربعین گذشته و نیلی شده رُخم
چهره کبود, همسفرِ نیزه ها شدم
من زینبم که چهره ی من فرق کرده است
حالا شبیه حضرت خیرالنّساء شدم
باید شبیه مادرمان هم شوم حسین
آخر سپر برای زن و بچه ها شدم
گیسوی من سفید شد و قامتم خمید
بی کس اسیرِ محنتِ بی انتها شدم
من روی ناقه ها و تو هم روی نیزه ها
مهمانِ بزمِ کوفه و شامِ بلا شدم
هر طور بود باز کنارت رسیده ام
زائر به پاره پیکرِ در بوریا شدم
رضا رسول زاده