هو اللّطیفُ الخَبیر
هو اللّطیفُ الخَبیر ، هو العلیُّ الکَبیر
هو السّمیعُ البَصیر ، هو الولیُّ القَدیر
قسم به اسماء ذات، قسم به جمع صفات
که از ازل تا ابد ، علی ست تنها امیر
رسول گفته ست اگر ، انا البَشیر النَّذیر
طبق همین قاعده ست ، علی سراجُ المُنیر
اگر به ذات علی ، فکر کند لحظه ای
در آورد سر ز جهل ، عارف روشن ضمیر
رفیق – دست نیاز مکن به هر سو دراز
کسی بجز دست حق نیست تورا دستگیر
در عوض پرده ی خانه ی خشت و گِلین
وقت توّسل برو دامن او را بگیر
بایست باحال زار ، رو بروی مُستجار
بگو به صاحب حرم ، أنَا بِکُم مُستجیر
پیر غم عشق او جوان تر از هرکسی ست
در این حساب و کتاب خضر نبی نیست پیر
سایه به سایه برو ، پشت سر نور او
که وقت رفتن به عرش علی ست تنها مسیر
به دست پر برکت علی رقم می خورد
قسمت شیخِ کَبیر ،نصیبِ طفلِ صغیر
چه غم اگر بکشند دست و سر و پای من
که گوشه چشم علی ست جابرُ عَظمِ الکَسیر
ولیّ ذات خداست، خلیفه ی مصطفاست
کسی که در نُه فلک ، مُدبّر است و مُدیر
به هر کجا پا نهد می آفرینـد بهشت
بعد غدیرش مخوان ، وادی خُم را کویر
به صبح نورانیِ عید ولایت قسم
که مُنکر حقّ اوست سیاه رو تر ز قیر
بر سر دست نبی چو دست او شد بلند
بر تن نحس عمر زد از حسادت کهیر
حاکم مُطلق علی ست نه آن خَسی که مُدام
درون مُرداب جهل ، شبیه خر کرده گیر
به حُکمِ عقل سلیم بگو به آن بی شعور
نیست شغال سیاه ، حریف شیر دلیر
به کفو بی مثل او قسم که در هفت چرخ
علی ندارد شبیه علی ندارد نظیر
از غضبش صحنه ی جحیم شد دلخراش
از گُل لبخـند او ، بهشت شد دلپذیر
چگونه وصفش کنم با کلماتی حقیر ؟
شعر همان ست که فؤاد گفت و صغیر
محمّد قاسمی