شعر گودال قتلگاه

واویلا

می دود سمت دشتِ لب تشنه
بانویی از تبار دریاها
دست ها را گرفته روی سر
می رود تلِّ خاک را بالا

دید گودال رو به رویش را
یک نفر در میان جمعی بود
در طوافند گوئیا دورش
مثل در باد مانده شمعی بود

گیسوانش به دست باد افتاد
می زند شانه باد بر مویش
تاب زلفش قرار دل گیرد
سنگ بوسد میان ابرویش

سنگ ها دور او فراوان بود
شیشه ی آینه ترک خورده
یک سپاه از رویش گذر کردند
مثل مادر ولی لگد خورده

دید بر خاکِ گرم، عشقش را
پرِ از بوسه های شمشیر است
بهرِ بیرون کشیدنِ یک تیرِ
مانده در سینه سخت درگیر است

نیزه داران به دورِ پیکر او
فاتحه بهرِ زنده می خوانند
جای انگشتِ خود نوکِ نیزه
بر مزارِ تنش فرود آرند

خاکِ اطراف او پر از خون است
زخم ها لب به شکوه وا کردند
سینه اش می دهد صدا زیرا
نیزه در جای تیر جا کردند

نیزه بر پهلویش کسی می زد
روی آیینه خاک می افتاد
غارت از پیکرش شروع کردند
پیرهن کهنه چاک می افتاد

دست خود پشت دست می کوبد
شمر آمد و خنجری در دست
لرزه بر پای صبر می افتد
زینب آخر روی زمین بنشست

روی سینه نشسته آن ظالم
موی خاکیِ شاه در چنگش
راسِ خورشید می برد ز قفا
آسمان سرخ می شود رنگش

پیش زینب حسین جان می داد
دست و پا بینِ خاک و خون می زد
خواهرش بینِ گریه ها ی خودش
گره بر معجرش کنون می زد

می رود سمت خیمه ها باید
آتش از جان خیمه بر گیرد
می رود تا که کودکان را او
یک تنه زیر بال و پر گیرد

می رود تا که در غروبی شوم
همسفر با حرامیان گردد
می رود سمت کوفه حیدر وار
گر چه با سنگ او نشان گردد
 وحید مصلحی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا