شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)
وقتی که از حال عمویش با خبرشد
وقتی که از حال عمویش با خبرشد
آتش وجودش راگرفت وشعله ورشد
ازدستهای عمه دست خود کشید و
فریاد زد: عمه دگر وقت سفر شد
آمد میان گودی گودال و با دست
جان عموی نیمه جانش را سپر شد
تیزی تیغ حرمله بر او اثر کرد
دستش بریدوطفلکی بی بال ورشد
بادست آویزان شده بر پوست میگفت:
حالا زمان دیدن روی پدر شد
محمدحسن بیات لو