شعر گودال قتلگاه

چشمش به سوی زینب و

چشمش به سوی زینب و آن را نگاش کرد

هنگامآمدن به سوی ات چکمه پاش کرد


یک نیزه داربغض علی را به سینه داشت

سرنیزه را میان دهان تو جاش کرد 

خندان به رویسینه ی تو ماندگار شد

باخنجرش گلوی تو را آشناش کرد


با خنجرش بهروی گلو تا دوازده

هیضربه زد به سختی و آخر جداش کرد

 سر را برید ازبدنت,نعره ای زد و

از گیسویت گرفتو بدن رارهاشکرد

علی حسنی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا