شعر مصائب اسارت شامشعر مصائب اسارت كوفه
چقدر همسفر روی نیزه دشوار است میان حلقه ی نامحرمان سفر کردن
چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
میان حلقه ی نامحرمان سفر کردن
اسیرخنده ی یک عده بی حیا شب و روز
ز درد چشم حرام سر به زیر سرکردن
چرا؟چه شد؟که دگرروی نی نمیخوانی
بخوان دوباره بدانند ما مسلمانیم
چه میزبانی خوبی برای ما کردند
به زیر بارشی ازجنس سنگ بارانیم
چه میشود که بیایی به دامنم یک دم
که بوسه گیرم از آن زخم روی لبهایت
ز بسکه خون سرت روی صوتت جاریست
خودت بگو که چگونه کنم تماشایت
گمان کنم که بیفتی ز روی نیزه زمین
اگر که نیزه ات این بار یک تکان بخورد
دویده ام نگذارم سه ساله ی حرمت
نشان لطمه ز دستان این و آن بخورد
چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
نمی شود که برایت به سینه ام بزنم
من ونگاه پرازطعنه ی که سوی منست
منی که دارم از این کوه درد میشکنم
شاعر:محمد حسن بیات لو