شعر شهادت حضرت معصومه (س)

کوثر موسای عشق

فاطمه ای کوثر موسای عشق
صاحب هر رتبه والای عشق

با تو شود فاطمی احساس ها
پاک تر از بوی گل یاس ها

جلوه کند نور ، ز سیمای تو
مظهر توحید ، مُصلّای تو

معرفتُ الله ، نَمِ باده ات
سایه عرش است به سجاده ات

غرق سکوت است تمام فَلک
ذکر قنوت تو دعای مَلک

حضرت حق محو عباداتِ تو
منتظر وقت مناجات ِ تو

چادرت از بالِ مَلَک ناز تر
سفره ات از عرض و سما ، باز تر

ریزه خور خوان تو کون و مکان
وسعت احسان تو هفت آسمان

صد چو سلیمان به حریمت گُم است
مرکز فرمانِ تو شهر قم است

هرکه به دستانِ تو تایید شد
پیرِ زمان ، مرجعِ تقلید شد

« روح عبادات سلام علیک
عمه سادات سلام علیک »

شاهِ خراسان شده دلبسته ات
قائمه عرش ، دو گلدسته ات

ای که پدر بوده تو را دست ، بوس
عاشق تو حضرت سلطانِ طوس

مدح تو بر روی زبان پدر
ذکر« فِداها» به لبان پدر

 

ای که ز طفلی ز بلا سوختی
چشم به راهِ پدرت دوختی

حسرت لبهای تو بوسیدنش
آروزی هر شب تو دیدنش

غم به روی غم ، سرت آورده اند
تا خبرش را بَرَت آورده اند

بعد پدر گریه شده کار تو
دستِ رضا بوده نگهدار تو

ذکر لبان تو رضا بود و بس
راحتِ جان تو رضا بود و بس

دیدنِ او کاشفِ هر کرب تو
بسته به لبخند رضا قلب تو

وای از آن روز که دلها شکست
رشته دیدار تو با او گُسست

قلب تو از هرچه که ترسید ، شد
یارِ تو از پیش تو تبعید شد

چاره تو صبر به لوحِ قضا

قاتلِ تو مدینه بی رضا

در همه شب دیده به ره دوختی

یاد رضا ناله زدی سوختی

تاغم یکساله به پایان رسید
لحظه به لحظه به لبت جان رسید

نامه ای از یار به دستت رسید
نامه نگویم همه هستت رسید

دلخوشی ات دستخط یار شد
حاجت تو دیدن دلدار شد

بال و پرِ بسته تو باز شد
ناقه سواریِّ تو آغاز شد

تا ، رهِ تو جانب ساوه رسید
کامِ تو هم طعم مصیبت چشید

روزِ تو مانند شبِ تار شد
قافله خسته ات ، آزار شد

باهمه اینها به دلی داغدار
جانب قم قافله شد رهسپار

کَم نشده پرده ای از مَحملت
گَشته مدارا همه جا با دلت

زینب ِ آقای خراسان شدی
تاج سرِ مردم ایران شدی

گُل به سر و روی تو از بام ریخت
بر جگرم شعله غمِ شام ریخت

زینبِ قم ، تاجِ سرِ قافله
تو نشدی همسفرِ حرمله

زینبِ قم ، پیش دو چشم ِ ترت
دست نخورده به مویِ دلبرت

زینبِ قم ، دختِ علی پیر شد
گوشه گودال زمین گیر شد

زینبِ قم ، رأسِ جدا دیده ای؟!
نیزه به حلقومِ رضا دیده ای؟!

زینبِ قم ، دستِ تو دیده طناب ؟!
راهِ تو افتاده به بزمِ شراب؟!

زینبِ قم ، آبرو ریزی نشد
محضرتان حرفِ کنیزی نشد

زینبِ قم ، جانم اگر بر لب است

دردِ من از اسارتِ زینب است

عمه سادات گرفتار شد
ناقه نشین ، واردِ بازر شد

عمه سادات به چشمِ ترش
دید ، گِره خورده مویِ دلبرش

عمه سادات زمین گیر شد
تا که بریدند گلو ، پیر شد

عمه سادات غرورش شکست
نیزه به حلقوم حسینش نشست

عمه سادات به دستش طناب
دیده اش افتاد به بزمِ شراب

عمه سادات چه چیزی شنید
عصمتِ حق حرفِ کنیزی شنید

 قاسم نعمتی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا