گوشواره
دوباره شب و حیدر و فاطمه
در خونه ها رو میبندن همه
جوابِ علی و نمیدن که هیچ
به اشکایِ زهرا میخندن همه
بغل کرده زانویِ غم رو… ولی
نگاهش سویِ ذوالفقاره علی
میگه فاطمه : یا علی چاره کن
آخه صبرم اندازه داره علی…
باید فاطمه مثل حیدر بشه
اونم فاتح بدر و خیبر بشه
توی کوچه ها در کنار حسن
باید یاسِ نیلی ِ پرپر بشه
یه گوشواره افتاده تو کوچه ها
یه مادر که گم میکنه راهشو
دیگه بعد اون روز توی خونه هم
میپوشونه اون صورتِ ماهشو
الهی بمیرم برات فاطمه
چرا تو چشات آیه های غمه
چرا روتو میگیری از شوهرت
مگه محرمت دیگه نامحرمه ؟
نرو پشتِ در ای پرستوی من
نمیخوام تو پاسوز حیدر بشی
نمیخوام تو یک عمر افسوس و آه
برای شب و روز حیدر بشی
یه دستت به پهلو یه دستت به من
با دستای بسته من و می برن
تو با تازیانه زمین می خوری
منو با خجالت زمین می زنن
بمیرم که بار سفر بسته ای
که آیینه آیینه بشکسته ای
دعای تو عجل وفاتی شده
بمیرم که از زندگی خسته ای
خداحافظ ای سوره ی کوثرم
خداحافظ ای غنچه ی پرپرم
خداحافظ ای یاس نیلی شده
خداحافظ ای مهربان همسرم
ابراهیم زمانی