شعر ولادت حضرت عباس (ع)

یا ابالفضل

چشــم هایش جلوه ی روزِ قیامت داشته
تا خدا هم رفته از بس قدّ و قامت داشته

آمـده یــک روز بعد از روزِ مــیلادِ حسیــن
ماه بر خورشیدِ خود خیلی ارادت داشــته

این قیاسِ چهره اش با ماه بی انصافی است
ماه هم بر چهره ی ماهش حِســادت داشته

ابروانش ابـرِ رحمــت ، چشم هایش آسمان
گونه هایی سُرخ از جنسِ نجابــت داشــته

” حاتمِ طایی ” گدایِ خانه زادش بوده است
معدنِ جود و سخا از بس سِخــاوت داشته

خوش به حالِ ” مالکِ اشتر ” سعادتمند شد
چون که با عبّاس فرزندش رفاقــت داشته

سـاقی و سـرلشکـر و سـالار و سـردارِ سـپاه
این پسر خیلی به‌ یاسین هم شباهت داشته

می توان فهمید از جنگاوری هایش که او
گــاه گاهــی با خودِ حیدر رقابــت داشته

پهلوانــان و مشـاهیرِ ‌شجاعت گفته اند :
در شجاعت حضرتِ عبّاس شُهرت داشته

صــورِ اسرافیــل دارد نعره هایش در نَبَرد
آن قَدَر که در رجزهایــش ابُهّــت داشــته

می توان از جایگـاهِ خیمــه اش فهمید که
رویِ نامـوسِ حَرَم بسیــار غیـرت داشــته

تشنه ی جنگ است امّا کودکــان تشنـه ترند
هر کسی یک جور از عبّاس حاجــت داشته

در میانِ التمـــاسِ مَــشـــک ها و اشـــک ها
کودکِ شش ماهه کمتر صبر و طاقت داشته

رفت تــا دریــا کُــند دشـــتِ پُر از تشویش را
دشت هم از دشتِ لب هایش شکایت داشته

دل به دریــا زد ولی هرگــز به دریــا رو نَزَد
ساقی از مَشکِ پُر از خالی خجالــت داشــته

آه … حتّی تـــیرها را هم در آغوشش گرفت
سرزمینِ سینه اش از بس که وسعت داشته

دست اش افتاده ولی از پا نیفتاده هنــوز
مَشک را با سینه اش تحتِ حمایــت داشته

در هیــاهــویِ هُجــومِ تــــیرها و نیزه هـا
تیــرهایِ حــرملـه انگـــار سبقــت داشــته

دست ها را داد امّا دست با دشـمــن نداد
دشمنی که دست خطّی از خیانــت داشته

رویِ خاک افتاد امّا هیچکس سمتش نرفت
آنقَدَر که ماهِ در خون خفته شوکت داشته

کــاملا پیــداسـت از شــرمِ نگــاهِ واژه ها
شــاه بیتِ کربلا شــوقِ شهــادت داشــته

یا بنیّه… این صدایِ کیســت سردارِ غریب
این غریبِ آشنا با تو چه نسبــت داشته ؟

خوش به حالِ چشم هایت در میانِ خون ندید
مادری را که نگاهــش بــویِ غُربــت داشــته

اشــک هــایــت مــوج می زد آبــرویِ آب را
اشــک هایت مثلِ مرواریــد قیمــت داشــته

دشـــت را لبریـــز کرده غنچــه های پیکــرت
دسته گُل را پیشِ هم چیدن مشقّت داشــته

قُرصِ ماهت طاقتِ یلــدا نشینی را نداشت
شاعر این افتادنِ سر هم حکایــت داشــته

تــا تـمامِ شـــهر مجـــنونِ نگــاهِ تــو شــوند
ســنگ با پیشانــی ات عقــدِ اخُوّت داشــته

پیشِ رویت حضرتِ خورشید قامت بسته است
پشــتِ سر اینبار هفتــاد و دو رکــعت داشــته

زیرِ پایِ خطبه هایت کــعبه ” بیت الله ” شد
کــعبه از شأنِ قدم هایِ تو حُرمــت داشــته

پنج تن معصوم دســتانِ تو را بوسیــده اند
دســت بوســیِ تو هم انگــار نوبــت داشتــه

شک ندارم حضرتِ عیسی مُریدِ چشمِ توست
چون که حتی ارمنی هم از تو حاجت داشته

خــاکِ پــایِ زائرانــت ” شاه اسماعیل ها “
شــاه هم در این حَرَم حُکمِ رعییّت داشــته

آبِ زمزم تشنه ی بوسیدنِ ســردابِ توست
آســمــان هم آرزویِ خــاکِ تُربــت داشــته

خوش به حــالِ آن گــلیمِ زیــرِ پـایِ زائرت
بیشتــر از چشــم هایِ من لیاقــت داشــته

حضرتِ باب الحــوائج چند سالی می شود
شاعــرِ بی ذوق هم ، ذوقِ زیــارت داشــته

 ابراهیم زمانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا