یا امام حسن(ع)
هرکریمی که زرش بیشتر است
پس شلوغی سرش بیشتر است
من به قربان کریمی بشوم
که گدا دور و برش بیشتر است
لقمه را خود بدهی دست گدا
مطمئناً اثرش بیشتر است
بین هر معرکه ثابت کرده
بعد حیدر جگرش بیشتر است
پس بدیهی ست که در کرب وبلا
ادعای پسرش بیشتر است
کلاً این طایفه حیدر هستند
همگی شیر دلاور هستند
جمل از خاطره اش می لرزید
دختر باکره اش می لرزید
دشمن از دیدن او در میدان
حلقه های زره اش می لرزید
عکس یک شیر به میدان افتاد
قاب با منظره اش می لرزید
لشگر از میمنه اش می پاشید
قسمت میسره اش می لرزید
گفت آمد حسن از ترس حسن
آه در حنجره اش می لرزید
در گلو آب دهانش خشکید
خاک بر روی سرش می پاشید
مثل پیغمبر اکرم می شد
لحظاتی که معمم می شد
چشم در چشم پدر می انداخت
عشق در عشق مجسم می شد
خنده می کرد خدا می خندید
نوبت مستی عالم می شد
دست و دل بازی او طوری بود
که گدا یک شبه حاتم می شد
مثلاً بخشش این مرد کریم
شامل گیوه ی پا هم می شد
آنقدر او کرمش بالا بود
سفره دار همه ی دنیا بود
باده در خمره تلاطم می کرد
لحظاتی که تبسم می کرد
هر که می دید سر زلفش را
هوس خوشه ی گندم می کرد
باد هنگام عبور از مویش
راه برگشتن خود گم می کرد
گاه شب ها شکمش خالی بود
بسکه خیرات به مردم می کرد
عشق از کنج لبش می بارید
با گدایان که تکلم می کرد
سبط اکبر به پیمبر رفته
کلا این بچه به مادر رفته
حسن از خانه که گفتند آمد
مثل کوه نمک و قند آمد
جمعیت پشت سر جمعیت
کوچه از خوشگلی اش بند آمد
شهر را در عوضش مجنون ساخت
روی لبهاش که لبخند آمد
به تماشای قد و قامت او
دیدم از عرش خداوند آمد
تا به نظم آورد این محشر را
هرکسی بود هنرمند آمد
یک نظر تا سر او بالا شد
وسط کوچه سرش دعوا شد
علی کاوند