قلم به دست شدم تا که از شما بنویسم
ولى بگو چه نویسم؟تو را کجا بنویسم؟
قلم به صفحه ى دل میزنم به لطف تو و
از اقتدار بلندت به کبریا بنویسم
هنوز پرچم تو بین أولیاء بالاست
من از مقام شما بین أنبیاء بنویسم
به جان حضرت زهرا که جات پیش خداست
تورا به عرش نویسم؟کجا تورا بنویسم؟
تو آسمان اباالفضل و آفتاب حسینى
به خط نستعلیق این وقار را بنویسم
غریب بودن این طایفه یقین إرث است
کنار اسم تو باید رضا رضا بنویسم
ولى به جان خودت غربت تو بى همتاست
ز پاره هاى جگر نه!ز کوچه ها بنویسم
از آن دمى که تو بودى و مادرت بود و
از أزدحام و از آن مردِ بى حیا بنویسم
قلم به دست من انگار بید مجنون است
نخواست تا که از آن ضرب بى هوا بنویسم
نخواست تا که از آن بغض در گلو گویم
نخواست تا ز غلاف و ز ضرب پا بنویسم
نخواست تا بنویسم که راه را گم کرد…..
نخواست تا که از آن گوشواره ها بنویسم
همین بس است بگویم حسین بى سر شد
نبود قسمت من تا ز بوریا بنویسم…
آرمان صائمى