یا زهرا(س)
بـــاد از دوردســـــت می آمـد
شــــمع پروانه را خبر می کرد
آتــــشِ آهِ ســردِ مـــادر داشت
در دلِ کوچک اش اثر می کرد
غُربــتِ واژه هــا قَلــم می خورد
داشت نظمِ جهان به هم میخورد
کوچــه انگــار تنــگ تـر می شـــد
داشت یک حادثه رقم می خورد
سیلـــیِ بــادهـــایِ پایـــــیــزی
راه را بستـــه بــود با فـــریــاد
دستِ ننگیـــنِ فتنه بالا رفـــت
و سِپس آسِمان زمیـــن افتـــاد
چشم هایـــش کبــود می دیدند
روزِ روشن شبیهِ شــب شده بود
آسِمان شــرم داشت از خورشیـد
کودکِ قصّه جان به لب شده بود
این گذشــت و گذشـــت تا اینکه
کینـــه ها با کنایــه ها همدســت
ریسمــانِ سقیفــه بــا لبـــــخــند
داشت دستانِ کعبه را می بست
شعله ها سُرخ می شدند از شرم
در و دیوار روضـه می خواندند
کاش اصلأ مدینه کوچه نداشت
کاش آن روز خانــه می مانــدند
دیگـــر از زندگی پس از آن روز
گریه در گریه سیــر شد کـــودک
بــا نگـــاهــی به مـادرش زهــرا
در همان کوچه پیر شد کــودک
ابراهیم زمانی