شعر مصائب اسارت كوفه
یا زینب(س)
هم قطره را به وسعت دریا حساب کن
هم کاسه های چشم مرا، پُر گلاب کن
هرکس خراب عشق تو باشد خراب نیست
من را بساز از نو و بعدش خراب کن
در وصل، هجر دیدم و در هجر، وصل یار
یک شب جواب من بده، یک شب جواب کن
فرقی نمی کند بزنی یا بغل کنی
تو صاحب اختیار منی … انتخاب کن!
شال سیاه روضه مرا روسفید کرد
من را غبار سایه ی این آفتاب کن
با آبروتر از تو ندارم، مرا بخر
اینبار هم ترا به رقیه ثواب کن
جان سری که بر در دروازه معطل است
من را اسیر محمل زینب خطاب کن
گفت ای حسین گرچه سرت را شکسته اند
در کوفه یاد فرق سر بوتراب کن
فکر مرا نکن که سرم سنگ میخورد
ای سایه ی سرم، برو فکر حجاب کن
ای نیزه دار! نیزه نچرخان مقابلم
شرم از نگاه صاحب آن مشک آب کن
گرچه بناست اشک مرا در بیاوری
رحمی به حال زار و نزار رباب کن
رضا دین پرور