شعر ولادت امام زمان (عج)

یا صاحبَ الزَّمان

قسم به آب..، به روز نخستِ پیدایِش
قسم به باد..، به طوفانِ عاصیِ سَرکِش
قسم به خاک..، به آن کوه‌های بی جنبش
قسم به شعله‌ی خورشید، وقت هر تابش

دلیل خلقت ربّانی جهان آمد
بگو به اهل زمین، صاحبَ الزَّمان آمد

زبان گشودی و تا عرش ذکر «یارب» رفت
قلم به دست گرفتی، دل مُرَکَّب رفت
نفس کشیدی و بادصبا..، مؤدَّب رفت
دمی که پرده گرفتی ز چهره‌ات..، شب رفت

به یُمن طَلعَت رویِ تو می‌کنم خیرات
به آخرین سحرِ آلِ صُبح‌دم صلوات

نسیم، عطر تو را هر کجاست، می‌جوید
تو آن گُلی که زمانِ بهار می‌روید
خوشا مشامِ تَری که «وصال» می‌بوید
به قول خواجه‌ی شیرازمان که می‌گوید:

«به حُسن و خُلق و وَفا کس به یار ما نرسد
به یارِ یک‌جهتِ حق‌گزارِ ما نرسد»

چه یوسفی‌ست که هجرش کشیدنی باشد!
غم فراق ظهورت چشیدنی باشد
چِقَدر ناز نگاهت خریدنی باشد
علی علیِ لب تو شنیدنی باشد

به عشق ذکر تو، ذاکر شویم..، می‌چسبد
نجف کنار تو زائر شویم می‌چسبد

نیازِ اهل یقین را شکوه ناز، تویی
برای قبله‌ی توحیدیان نماز، تویی
دری که سمت خداوند گشته باز، تویی
قسم به بیتِ خدا، فارس الحجاز تویی

به کعبه تکیه بده صبح روز سروری‌ات
سرم فدای دم ذوالفقار حیدری‌ات

تمام می‌شود این هجر ناتمام آقا
به احترام تو دنیا کند قیام آقا
فقیر سفره‌ی تو می‌شوم مدام آقا
کریم زاده‌ی نسل حسن، سلام؛ آقا

شبیه جد کریمت، سخاوتت علنی است
کرامت تو به قرآن کرامتِ حسنی است

کلام نافذ تو واژه واژه بی همتاست
نگاه آبیِ تو بی کرانه‌ی دریاست
فقیر کوی تو بودن عروج هرچه گداست
محبت تو شبیه محبت زهراست

شبیه فاطمه پُر دامنه است شوکت تو
چقدر حضرت زهرایی است خصلت تو

صدای بانگ اذانِ چهارده معصوم
تپش..، تپش..، ضربانِ چهارده معصوم
ای آخرین جریانِ چهارده معصوم
عزیزِ فاطمه‌جانِ چهارده معصوم

تویی که منتقم خون فاطمه هستی
به داستان خداوند، خاتمه هستی

برای نوح، دمت ساحلی به دریا شد
مسیح، ذکر تو را بُرد..، کور بینا شد
خلیل با مدد تو بلای بت‌ها شد
ولایت تو عصایی به دست موسی شد

شروع نقطه‌ی توحید هر قیام، تویی
رسول‌های اولوالعزم را امام تویی

به شعله می‌کشدم آن غم شب‌افروزم
شبیه شمع، سحرهای هجر می‌سوزم
هنوز چشم به فصل وصال می‌دوزم
تویی مُحول الاَحوالِ عید نوروزم

نوید آمدن تو پیام امّید است
برای شیعه زمان ظهور تو..، عید است

برای قفل ظهورت، کلید بودم کاش
میان لشکر عشق‌ات، شهید بودم کاش
منم همان که به یارش رسید بودم کاش
شبیه شیخِ مفیدت، مفید بودم کاش

چقدر دل به هوس‌ها سپرد نوکر تو
به درد فصل ظهورت نخورد نوکر تو

برای دفع بلا هر زمان که لازم هست
به سوی لشکر کـُفـّار صد مهاجم هست
هنوز سینه‌ی سنگین من مقاوم هست
میان شاهرگم خون حاج قاسم هست

اگرچه رفت علمدار..، این علم برجاست
به روی شانه‌ی ما بیرق خدا بالاست

چه سال‌ها که بدون تو بی بهار گذشت
چه هفته‌ها که به ما در فراق یار گذشت
چه روز‌ها که به این عاشق تو زار گذشت
تمام جمعه‌ی عمرم در انتظار گذشت

بس است دوریِ از ما..، بس است..، خسته شدیم
به فاطمه قسم آقا..، بس است..، خسته شدیم

برای بُردَن نام خوش‌ات دهان برسان
لبی بساز برایم سپس زبان برسان
به دست سینه‌زنِ‌ من کمی توان برسان
مرا به کرببلای «حسین جان» برسان

تو را به جان رقیه..، مخواه غم باشم
فقط اجازه بده اربعین حرم باشم

چقدر آه کشیدی ز دست این اقبال
غروب روز دهم طبق سُنَّت هرسال
شنیده‌ایم..، تو دیدی چه شد در آن گودال…
همان دمی که ز گریه تو می‌روی از حال؛

بهم زند اثر ناله‌ی تو هیئت را
حسین می‌کِشی و می‌کُشی جماعت را

رسید نیمه‌ی شعبان..، دلم پُر آشوب است
نگاه کن به دلی کز گناه معیوب است
چقدر گریه به پای فراق مطلوب است
مرا سحر برسانی به جمکران..، خوب است

میان مسجد تو روضه ای به پا بکنیم
برای مشک علمدار، گریه‌ها بکنیم

خبر رسید به ایمان، ستون دین افتاد
وقارِ بیرق شاهَنشَهی زمین افتاد
امید تشنگیِ خیمه در کمین افتاد
بلند‌مرتبه سقّا ز صدر زین افتاد

کسی که چشم ندارد..، کمین خورَد سخت است
کسی که دست ندارد..، زمین خورد سخت است

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا