ای بر مدارِ عشقِ علی، رُکنِ استوار
ای بر سرِ تو سایه ی خورشیدِ روزگار
ای اُمِّ فضل و اُمِّ فداکاری و ادب
مستوره ای و گنجِ نهان می شوی شمار
ای وسعتِ کمالِ تو بر عقل ناپدید
پیشِ جلال و حُجْبِ تو زانو زده وقار
حقّا کُمیتِ قافیه لنگ است پیشِ تو
ماندم چگونه مدح ِ تو گویم به اختصار
با زینبین تا نفسِ آخرینِ خویش
عهدی که داشتی ز وفا، بود پایدار
خواندی کنیزِ حضرت زهرا تو خویش را
اینگونه نامِ نامی تو گشت ماندگار
سرمشقِ عاشقی تو به عشّاق داده ای
عباس داده ای و ندادی ز کفْ قرار
بر عشق و جان سپردنِ در راهِ عشقْ هم
پرورده ای ز دامنِ تو داد اعتبار
عصرِ دهم که سینه ی او تنگ گشته بود
راهی سوی شریعه شد از بینِ کارزار
آه از دمی که دستِ اباالفضل شد قلم
تیرِ سه شعبه چشمِ قمر کرد اختیار
خم شد به زانوان بِکِشَد تیر را برون
از چشمِ نافذی که همی داشت اقتدار
در پیش ِ پای فاطمه افتاد بر زمین
ارثِ ادب ز مادرِ خود داشت آن سوار
آه از تنی که روی زمین مانْد بی حسین
آه از هجومِ لشگرِ در دستْ حربه دار
بهتر نبودی و تو ندیدی به کربلا
«روزی که شد به نیزه سرِ آن بزرگوار» *
اُمُّ البنین که در رهِ دین، بی بنین شده
همواره داشت بر پسران خود افتخار
خیمه میان خاکِ بقیع داشت صبح و شام
عُمری برای کرب و بلا بود سوگوار
در حشر هم بنای شفاعت، یقین شود
با دستِ با کفایتِ عباس، برقرار
آن را که نیست روی امیدی به سوی خلق
گردد به فضلِ دستِ اباالفضل. امیدوار
وحید دکامین