دسته‌بندی نشده

دلا گر میزبان گردی تو را مهمان شود پیدا
اگر جسمی پدید آید یقینا جان شود پیدا

به چشمم بسته امیدی که بر دستم نبسته دل
شود آباد هر جا چشمه ایی جوشان شود پیدا

چه غم گر بگذرد دوران گهی راحت زمانی سخت
به خوان فقر و استغنا همیشه نان شود پیدا

به چشم یک دل عاشق نمی بینی تفاوت را
اگر پیدا شود پنهان اگر پنهان شود پیدا

بلندای شب هجران نوید وصل را داراست
ز سرمای زمستان هرم تابستان شود پیدا

چگونه جان برم از قلب میدانی که از هر سو
اگر از تیغ ابرو بگذری مژگان شود پیدا

زلیخای تمدن ترسها دارد نه دیو و دد
چه غم از پیرهن گر گرگ در کنعان شود پیدا

بیا ساقی که این دل در خماری از دو چشم تو
اگر چه سخت پنهان شد ولی آسان شود پیدا

به امر تجربه ای دل بیا در میکده بنشین
کز آن راهی که گوید شیخ ترکستان شود پیدا

دلا تا نشکنی از آدمیت بو نخواهی برد
مگر کعبه شکافد تا که یک انسان شود پیدا

بجز مهر نبی که خیزد از خاک حجاز ای دل
کدامین گنج از ویرانه ها آسان شود پیدا

چهل شب را سحر کرده چهل روز است در روزه

که تا در آسمانش کوکبی تابان شود پیدا

من از شأن نزول سوره ی کوثر یقین دارم
برای دست لرزان جهان دامان شود پیدا

خدیجه یا اغثنی گفت و احمد شکرلله را
غریو رعد چون آید رخ باران شود پیدا

اگر چه دختر است اما نبی را مادری کرده
به واقع از شب قدر است که قرآن شود پیدا

چه تسنیمی ست از میلاد او در دیده ی احمد
که از روی دلارامش لب خندان شود پیدا

به شأن هر غزالی شیر می جویی در این عالم
و بر خیر النسا شاهنشه مردان شود پیدا

علی را جان نبی را بنت امامان دگر را اُم
تفاوت نیست در کِشتی چو کشتی بان شود پیدا

ز گردی که بخیزد از نسیم چادرش ماندم
سلیمان میشود مخلوق یا سلمان شود پیدا

کدامین دست از بی دست و پایی دست خالی رفت
از این دریا که از آن لؤلؤ و مرجان شود پیدا

یتیمی؟ یا اسیری؟ یا فقیری؟ هرچه هستی باش
بیا که در بساط فاطمه احسان شود پیدا

به خاکی که شود پامال او دنیا خورد غبطه
ز خاک پای مادر روضه رضوان شود پیدا

به شأن فاطمه آگه نگردد هیچکس ای دل
که از یک تار و پود چادرش عرفان شود پیدا

دل نشنیده بوی یاس میگردد حمیرایی
به بزمی که نشد حرف از خدا شیطان شود پیدا

دعای فاطمه لطف است ، ای دشمن ولی هشدار
نسیمی خشمگین گر که شود طوفان شود پیدا

شنیدی یاس دارد سایه بر بیت علی اما
مکن طوفان که شاید غنچه ایی لرزان شود پیدا

نمیدانم کجا رفته است جبرائیل آندم، که
به درب خانه اش از شعله ها دربان شود پیدا

چو خورشید از فراز کوه از منبر طلوعی کرد
که تا در جنگ سوفسطاییان برهان شود پیدا

کلیم سینه ی سوزان سینایی مولایم
اگر گیری ز فرعون دست خط ، هامان شود پیدا

نداند قدر گوهر را به غیر از گوهری زین رو
عرب گم کرد او را تا که در ایران شود پیدا

شود قم مرهم زخم مزار بی نشان او
به هر دردی که هست از لطف حق درمان شود پیدا

مگر در شعله فرق آهن و فولاد را بینی
برای شاه مردان هم شب هجران شود پیدا

به لب نام علی تاکه رود ایمان شود پیدا
چو گویی شیر از زیر لبت دندان شود پیدا

مرا در اوج کوتاهی و ضعف قدرت چشمم
بلندییِ سر ایوانش از مهران شود پیدا

نجف شد گرچه شهر هوشیاران لیک من مستم
به هر سامان که باشد بی سر و سامان شود پیدا

من از جمعیت عشاق می‌جویم جمال دوست
به هرجایی رعیت جمع شد سلطان شود پیدا

دلا باید که خرج فتح تو لبخند او باشد
سلاطین را کدامین مملکت ارزان شود پیدا

دل از مدح علی گر مست شد دانند امامانم
نخست از کل جسم تیرها پیکان شود پیدا

به یُمن تیغ او شیعه ندارد از کسی باکی
اگر گرگی زند بر گله ایی چوپان شود پیدا

غریب از عشق مولایش شده مجنون اربابش
که در نوبت پس از ماه رجب شعبان شود پیدا

 محسن قاسمی غریب

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا