دری از عشق به روی دل مستان وا شد
پهنهء عرش به یک جلوهء حق زیبا شد
باز در جام ولایت مِیِ دیگر جوشید
خوش به حال دلِ هر دلشدهء شیدا شد
سوره ای پر برکت آمد و نازل گردید
که به تفسیر خدا جملهء اعطینا شد
عوض چلّه نشینی همه مشتاقان
جَلوات رُخ کوثر صفتی پیدا شد
چون رضا داشت به دل شوق جمال مادر
خواهری داد به او حق که خود زهرا شد
مژده ای باده کشان باده لبالب آمد
باز یک فاطمه یا حضرت زینب آمد
طور شد خانهء موسی ز ظهورش امشب
روز شد شب ، ز رُخ غرقهء نورش امشب
قُذّو ابصارکم از هر طرفی می آید
به زمین تا برسد وقت عبورش امشب
پسری نیست که هم کُفو و طرازش بشود
مدعی را بنما زنده به گورش امشب
روزی عالم امکان بخداوند بُوَد
لقمهء کوچکی از نان تنورش امشب
فاطمه نام قشنگی است به او می آید
میکند حق به شجرنامه صدورش امشب
نام او در خور او باشد و در تقدیرش
سیرتش فاطمی و فاطمه در تصویرش
همه افلاک زمین خوردهء خاک قدمش
برتر از فنّ حساب است به خوبی رَقَمش
هر که شد مرجع تقلید طوافش کرده
هر که شد عالم دین رفته به زیر عَلَمَش
بوسه بر خاک مزارش بخدا شیرین است
نمک حضرت زهراست در آب حرمش
چشم جنّت به ره آمدن زُوّارش
همهء عشق رضا اوست ، مگیرید کَمش
هر کسی سجده به او کرد نگشته کافر
نکنیدش به جز عشق وِرا مُتّهمش
سجده بر خاک درش اهل کرم بگذارند
عرشیان خاک ورا بهر شفا بردارند
در حرم خانهء او درد شفا میگیرد
زیر ایوان طلائیش دعا میگیرد
صد مسیحا به ضریح حرمش بسته دخیل
خضر از خادم او آب بقا میگیرد
درِ این خانه فقط قدر و بها میبخشند
سگ به کویش برود قدر و بها میگیرد
کعبهء سنگ اگر جانب قم روی آرد
در حرم خانهء الله لقا میگیرد
هر کسی از درِ این خانه نصیبی دارد
خرّم آنست که یک کرب و بلا میگیرد
کاش هر ثانیه بودیم کنار حرمش
کاش میشد که بگردیم غبار حرمش
او کسی نیست که در ثانیه ها گم گردد
یا کسی نیست فقط تاج سر قم گردد
دختر آنست که دخت شه هفتم بشود
خواهر آنست که یار مه هشتم گردد
حیف باشد که چنین فاطمه ای غم بیند
یا که از هجر گرفتار تألّم گردد
اینکه غم نیست امان از اینکه در غربت
خواهری در غُل و زنجیر تجسّم گردد
غم همین است که زینب وسط کوفه و شام
سبب خندهء بازاری مردم گردد
حق همین است که زینب بخدا سر شکند
سر به عشق سر بشکستهء دلبر شکند
مجتبی صمدی شهاب