شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

برده است بنده سوی مولا هر زمان دست
شد واسطه بین زمین و آسمان دست

جز از در این آستان خیری ندیده
وا کرده هر کس رو به دست این و آن دست

در سجده و بر خاک افتادن زبان سر
وقت قنوت و ربنا گفتن زبان دست

در پهنه تاریخ اگر کنکاش باشد
دارد برای ما هزاران داستان دست

خیبر برای خود دژ مستحکمی بود
تا آن زمان که زد به در یک پهلوان دست

اسلام را پیروز میدان کرد حیدر
حق زد برای قدرت این بازوان دست

جانها به قربان مرام آن کسی که
در اوج قدرت می‌گرفت از ناتوان دست

با دست پر برگشته مسکینی که حتی
یکبار برده بر در این آستان دست

با قصد بیعت سوی او آمد که آن روز
انداخت بر دستان مولا ریسمان دست

یک روز در جنگ احد آقای عالم
تهدید را از جانب مولاش رانده است

یک روز حیدر در دفاع از پیامبر
امروز عبدالله پای کار مانده است

تا گفت پیر کل‌ عالم ینصرونی
در بیعتش بالا گرفت این نوجوان دست

راه گلو را داشت طی میکرد خنجر
سد کرد راه حمله اش را ناگهان دست

مانند ابراهیم شد در آزمونش
چون سربلند آمد برون از امتحان دست

آمد به مهمانی آغوش عمویش
هدیه چه آورده برای میزبان؟دست

زینب دو دستی بر سرش میزد در آنجا
میرفت وقتی سمت چوب خیزران دست

هر قدر کمتر در غم او زد به سینه
روز قیامت بیشتر بیند زیان دست

 عباس جواهری رفیع

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا