شعر شهادت حضرت زهرا (س)

ابری گریست بر سر شهر و نماند و رفت
از شعرهای چشم سپیدش نخواند و رفت

هجده بهار آمد و روی دل زمین
یک هاله از حریر بهشتی کشاند و رفت

او حسرتی به وسعت دریای قلب خود
زیر زبان زخم افق ها چشاند و رفت

بالی شکسته داشت ولی با امید گفت
عجل وفات و بال خودش را تکاند و رفت

بعد از وداع آرزویش در دل شبی
پشت سرش زمین و زمان را دواند و رفت

آن دلش برای حسینش گرفته بود
آن شب برای چشم سحر روضه خواند و رفت

محمد نجاری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا