روی دوش هرکه پرچم رفت عالم را گرفت
سفره داری میکند دستی که پرچم را گرفت
خنده هایش در شلوغی قیامت دیدنی است
هرکسی یک ذره رنگ و بوی این غم را گرفت
روی دوش هرکه پرچم رفت عالم را گرفت
سفره داری میکند دستی که پرچم را گرفت
خنده هایش در شلوغی قیامت دیدنی است
هرکسی یک ذره رنگ و بوی این غم را گرفت
گر به شأنت واژه ها دارد روایت میشود
فیضِ شعر از جانب لطفت عنایت میشود
یک زمان از گریه آسایش ندارد چشم من
تا شنیدم اشک های من دوایت میشود
دل نیست آن دلی که نباشدسرای تو
زنده نباشد آنکه نمیرد برای تو
از هرچه گفته اند و نوشتند,برتری
محو است انتهای تو در ابتدای تو
ما سائل غمیم بدنبال ماتمیم
در روز چند بار سر سفره غمیم
بالاى بام خانه تو را جار میزنیم
زهرا اگر قبول کند مثل پرچمیم
فقیرم نوشتید, من راضیم
به این شب به شب در زدن راضیم
دل من شکسته ست چیزى بگو
بوالله حتى به ” لن” راضیم
ای در غم تو ارض و سما خون گریسته
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته
وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته
نامت مسبب جلوات جنون شود
ختم به انقلاب و گهی هم سکون شود.
گاه هجوم حادثه چون کوه محکمم
وقتی که دست حیدری تو ستون شود
ای غبار حرمت تاج سر نوکرها
نوکری ات شده تنها هنر نوکرها
” با بی انت و امی یا اباعبدالله”
به فدایت همه مادر پدر نوکرها
شبی که ریخت خدا در سبوی جانم می
چو تاک رفت به اعماق استخوانم می
علی الصّباح قیامت کسی است ساقی من
که میدهد به من و جمع دوستانم می
خوب است روضه, روضه ی ارباب بهتر است
از این جهت که گریه کن روضه مادر است
باید که طفل اشک بیاید به گونه ام
وقتی که پلک,دست به سینه دم در است
همین که نار عشق , از دلم شراره می کشد
به سمت نور, عشق تو , مرا دوباره می کشد
مُردّدم کجا و کِـی , شوم فدایی غمت ؟
ببخش اگر که کار من , به استخاره می کشد
به هربهانه دلم میل یاردارد و بس
هوای دیدن روی نگارداردو بس
جوانیم شده رنگ خزان ز هجرانت
به وصل روی تو عاشق بهاردارد و بس