آن قدر نرفتیم که مرداب شدیم
همرنگ سکوت محو مهتاب شدیم
هر بار نشستیم و مرورت کردیم
از شرم لبان تشنه ات آب شدیم! …
شاعر؟؟؟
آن قدر نرفتیم که مرداب شدیم
همرنگ سکوت محو مهتاب شدیم
هر بار نشستیم و مرورت کردیم
از شرم لبان تشنه ات آب شدیم! …
شاعر؟؟؟
بدبخت می شود هر که ز مهرت رها شود
بیچاره می شود هرکه ز حبت جدا شود
دستش دراز نیست به هر جا و هر طرف
هر کس به درب خانه ی لطفت گدا شود
قیامت موج گیسوی حسین است
صراط و محشر ابروی حسین است
طنین سور اصرافیل حتما
صدای شانه در موی حسین است
مسعود مهربان
لب تشنه بود , تشنه یک جرعه آب بود
مردی که درد های دلش بی حساب بود
پا می کشید گوشه حجره به روی خاک
پروانه وار غرق تب و التهاب بود
مریض آمده اما شفا نمیخواهد
قسم به جان شما جز شما نمیخواهد
برای پیش تو بودن بهانهایکافیست
بهشت لطف کریمان بها نمیخواهد