باز این چه شوری بود عالم را خبر کرد
دنبال خود حور و ملک را در به در کرد
تا خوب گردد زخمهایت چارهای نیست
باید برایت اشکها را بیشتر کرد
شعر مناجات امام حسين (ع)
عمری است رعیتش همگی بهره برده اند
از خیر و رحمتش همگی بهره برده اند
“آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند”
از خاک تربتش همگی بهره برده اند
ما را نوشته اند ، مسلمانِ کربلا
تحتِ لوای قاریِ قرآنِ کربلا
مدیونِ حیدریم و غلامِ حسینِ او
آبِ نجف رسانده به ما نانِ کربلا
کوه، سنگی است به زیر قدم ثارالله
بحر موجی است ز امواج یم ثارالله
میشود بیمه ی عباس هر آنکس یکبار
بشود سایه نشین علم ثارالله
راه تو راه نجات است اباعبدالله
روضه ات شرط حیات است اباعبدالله
سینه زن سینه کبود است به یاد بدنت
سینه اش نذر ذکات است اباعبدالله
بسیار گریه کرد برای تو مادرم
حالا میان روضه از او نام می برم
خیلی به روضه های شما بود معتقد
تاکید داشت هم به منو هم برادرم
قسم بر دل همین که مست دلداریم ما را بس
همین که تشنهی یک جرعه دیداریم ما را بس
قسم بر ماه روی تو قسم بر عطر و بوی تو
همین که ما به موی تو گرفتاریم ما را بس
بوی جنان که هست نسیم عدن که هست
از پیش تو کجا بروم من وطن که هست؟!
گرچه فرات قسمت لبهای تو نشد
غصه نخور عزیز دلم چشم من که هست!
کشید چشمِ تو خورشید کامل ما را
گرفته وسعتی از نور ، محفل ما را
به سمت جَذْبهی داغ تو جذب خواهد شد
هر آنکه خوب ببیند دلایل ما را
آتشفشان کوه های محکمت گرم
با عشق تو بازار عفو و مرحمت گرم
من نه پیمبر قول داده که بماند
تا به ابد در سینه های ما غمت گرم
دلم هوای تو کرده ،کمی حرم لطفاً
تو را به اشک و دعاهای مادرم لطفاً
به من اجازه بده گریه ی کنار ِ ضریح
دوباره قبل ِ اذان تا به صبحدم، لطفاً
کوچه گرد شبِ این شهر پر آزارم من
تا سحر خواب ندارم من و … بیدارم من
کار دستم بده ! من را ز سرت وا نکنی
حَرَجی نیست مرا ، آدمِ بیکارم من
دو سه سر عایله دارم ، نکنی بیرونم
به علی اصغرت آقا که گرفتارم من
نزنی چوبِ حراجْ آخرِ سالی بر ما
برده ی نابلد آخر بازارم من
من به کار تو نمی آیم و جا پر کردم
قلم راکد در گوشه ی انبارم من
هر چه را ساختم آوار شده روی سرم
اثر تجربه های کمِ معمارم من
گردنی هم بکشم خاصیت سِنّم هست
ورنه آموخته ام ، بنده ی افسارم من
گوشه ی صحن تو قلاده ی من را بستند
که بفهمند جماعت ، سگ دربارم من
نخِ قنداقهْ کمک کرده نخوردیم زمین
وسط جاده ی پر چاله ی دشوارم من
آبرویم جلوی شهر نرفت او نگذاشت
به علی اصغرِ شش ماهه بدهکارم من
آبروی تو اگر رفت ، سر حرمله رفت
حرف بیچارگی توست ، عزادارم من
چادر پاره سر مادر اصغر بوده !
گله مند از همه مردم و انظارم من
سر شش ماهه کنار سرت آمد در طشت
جان ندادم ز همین فاجعه بی عارم من
مادرش سایه نرفته است پس از طفل رضیع
متنفر شده از سایه ی دیوارم من
علیرضا وفایی خیال