شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

این گریه ها

این گریه ها برای تو دریا نمیشود

چشمی برای دیدنتان وا نمیشود

حالا میان این همه و آشوب و واهمه

قلبی برای عشق تو پیدا نمیشود

قافله سالار

صبح وشب راهی بازارشدن می ارزد

یوسف فاطمه را یارشدن, می ارزد

باکلافی که شده بافته ازخون جگر

پیش تجارخریدارشدن, می ارزد

این جمعه هم نشد

این جمعه هم نشد که قیامت به پا کنی..

از دل دوباره نعره ای از مرتضی کنی..

از نبش قبر آن سه حرامی برایمان

اینجا زمین معرکه ی کربلا کنی..

شب بود و

شب بود و آسمان تار, قلبم پر از سیاهی

چشمانپر زدردم, لبریز از تباهی

ناگاهآمدی تو بر چشم من نشستی

بتهای درد و غم را یک یک زدی شکستی

پیچ و خم روزگار

اگر که پیچ و خم روزگار بگذارد

اگر که سختی این انتظار بگذارد

هنوز هست سَری تا که دستهایش را

به دست خاک قدم های یار بگذارد

بت شکن…

چشمم کجا دنبال چشمانت بگردد

سوریه,مکه,کربلا یا اینکه مشهد

هر هفته چشمانم به سوی آسمان است

شاید بتابی بر دلم آقا تو شاید

گرچه پیش از

گرچه پیشاز خواهش سائل عنایت می کند
گوشهچشمی هم کند آقا, کفایت می کند

اینگدا چیزی به غیر از اشک تقدیمش نکرد

شاهامّا باز لطفِ بی نهایت می کند

مسافر تنها

برگرد ای مسافر تنهای جاده هh

زیرا به دست توست تمام اراده ها

برگرد از سفر که ببینی به چشم خویش

تلخی روزگار همه خانواده ها

عاشقی

 

عاشقیدردسری بود نمیدانستیم
حاصلش خون جگری بود نمیدانستیم
پرگرفتیم ولی باز به دام افتادیم
شرط , بی بال و پری بود نمیدانستیم

آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو
سهممان بی خبری بود نمیدانستیم

آب و جاروی در خانه ما شاهد بود
از تو بر ما گذری بود نمیدانستیم

اینهمه چشم به راهی نگرانم کرده
عاشقی دردسری بود نمیدانستیم

 

 

 

 

عبد گنهکار

خواستم تاکه بیایم سر بازار نشد

تا مرا هم بنویسند خریدار نشد

خواستم تاکه به پابوسی یوسف برسم

مثل هرخواسته ی قبل هم این بار نشد

دنبال چشمانت بگردد

چشمم کجا دنبال چشمانت بگردد

سوریه,مکه,کربلا یا اینکه مشهد

هر هفته چشمانم به سوی آسمان است

شاید بتابی بر دلم آقا تو شاید

بی تو در زندگیم

بی تو در زندگیم رنگ خدا نیست که نیست

بین عشّاق چو من بی سر و پا نیست که نیست

با غم دوری تو سوخته و ساخته ام

اثری از چه در این سوز و نوا نیست که نیست

دکمه بازگشت به بالا