شعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

بال جبریل غزل های مرا آوردند

بال جبریل غزل های مرا آوردند

بشکن ای نیل که موسای مرا آوردند

و شکوه دم عیسای مرا آوردند

دست بر سینه که آقای مرا آوردند

گفتم بشوم خاک رهت

گفتم بشوم خاک رهت آقا…حیف

گفتم بشوم نوکرتان مولا…حیف

گفتم بشوم آنچه شما میخواهید

گفتم بشوم یاورتان اما…حیف

آقــــا چـرا

آقــــا چـراسهـم دلـم شد بیــقـــــراری

آخــر بگو تاکـی بود چــشم انتظاری

قـلــبخـــزانی مـانـده از دنیــا برایــم

از بـس کـریمیمی کنی مـا را بهـاری

این گریه ها

این گریه ها برای تو دریا نمیشود

چشمی برای دیدنتان وا نمیشود

حالا میان این همه و آشوب و واهمه

قلبی برای عشق تو پیدا نمیشود

قافله سالار

صبح وشب راهی بازارشدن می ارزد

یوسف فاطمه را یارشدن, می ارزد

باکلافی که شده بافته ازخون جگر

پیش تجارخریدارشدن, می ارزد

این جمعه هم نشد

این جمعه هم نشد که قیامت به پا کنی..

از دل دوباره نعره ای از مرتضی کنی..

از نبش قبر آن سه حرامی برایمان

اینجا زمین معرکه ی کربلا کنی..

شب بود و

شب بود و آسمان تار, قلبم پر از سیاهی

چشمانپر زدردم, لبریز از تباهی

ناگاهآمدی تو بر چشم من نشستی

بتهای درد و غم را یک یک زدی شکستی

پیچ و خم روزگار

اگر که پیچ و خم روزگار بگذارد

اگر که سختی این انتظار بگذارد

هنوز هست سَری تا که دستهایش را

به دست خاک قدم های یار بگذارد

بت شکن…

چشمم کجا دنبال چشمانت بگردد

سوریه,مکه,کربلا یا اینکه مشهد

هر هفته چشمانم به سوی آسمان است

شاید بتابی بر دلم آقا تو شاید

گرچه پیش از

گرچه پیشاز خواهش سائل عنایت می کند
گوشهچشمی هم کند آقا, کفایت می کند

اینگدا چیزی به غیر از اشک تقدیمش نکرد

شاهامّا باز لطفِ بی نهایت می کند

مسافر تنها

برگرد ای مسافر تنهای جاده هh

زیرا به دست توست تمام اراده ها

برگرد از سفر که ببینی به چشم خویش

تلخی روزگار همه خانواده ها

عاشقی

 

عاشقیدردسری بود نمیدانستیم
حاصلش خون جگری بود نمیدانستیم
پرگرفتیم ولی باز به دام افتادیم
شرط , بی بال و پری بود نمیدانستیم

آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو
سهممان بی خبری بود نمیدانستیم

آب و جاروی در خانه ما شاهد بود
از تو بر ما گذری بود نمیدانستیم

اینهمه چشم به راهی نگرانم کرده
عاشقی دردسری بود نمیدانستیم

 

 

 

 

دکمه بازگشت به بالا