مرا ببخش نگشتم چنان که می خواهی
به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی
همیشه عهد شکستن ز سمت من بوده
مرا ببخش که سوگند خورده ام گاهی
مرا ببخش نگشتم چنان که می خواهی
به پات جان نسپردم ز فرط خودخواهی
همیشه عهد شکستن ز سمت من بوده
مرا ببخش که سوگند خورده ام گاهی
شعری بخوان که کوک به این ساز آورد
شوری بزن که ذره به پرواز آورد
ذرات شعر من همگی مست نام توست
نامت به تار شعر من آواز آورد
بی اذن تو هرگز عددی صد نشود
بر هر که نظر کنی دگر بد نشود
زهرا تو دعا کن که بیاید مهدی
زیرا تواگر دعا کنی رد نشود
چه دیده ها که دوخته به در شده و نیامدی
چه عمرها ز دوری تو سر شده و نیامدی
چه روزها که تا به شب نام توبرده شد به لب
چه چشمها که از غم تو تر شده و نیامدی
کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد امد
برشوره زار دلها باران نخواهد امد
رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن
آن مرد تا نیاید باران نخواهد امد…
شاعر؟؟
ای کاش همیشه نوکرت باشم من
از سینه زنان مادرت باشم من
ای کاش که می شد ای عزیز زهرا
یک کرب وبلا همسفرت باشم من
سیدمجتبی شجاع
امسال بیا بهار را حفظ کنیم
چشم و دل بی قرار را حفظ کنیم
جمعه نه,تمام هفته با ندبه ی خود
حیثیت انتظار را حفظ کنیم
هدیه ارجمند
زابتدای وجودم به من نظر داری
تویی که دم به دم ازحال من خبر داری
طواف کوی تو بالاتر از هزاران حج
به روی گنبد خود بوسه ی قمرداری
گفتم که بی قرار تو باشم ولی نشد
تنها در انتظار تو باشم ولی نشد
گفتم به دل که جلب رضایت کند نکرد
گفتم که جان نثار تو باشم ولی نشد
خواهی که لبم پر آه باشد باشد
چشمم به در و به راه باشد باشد
خواهی اگر ای عزیز زهرا این دل
در حسرت یک نگاه باشد باشد
سید مجتبی شجاع
مردم همه دینشان به باد است این جا
دکان فروش دین زیاد است این جا
شرمنده که کمتر از شما می گوییم
بازار شما کمی کساد است این جا
هم با سخن و اشاره گفتیم دروغ
هم با کمی استعاره گفتیم دروغ
تا آمدنت لحظه شماری داریم
شرمنده اگر دوباره گفتیم دروغ
سید مجتبی شجاع