هیچ کسی بار بَدم رو نخریده آخدا
تو فقط مشتریشی , اونم ندیده آخدا
می دونم دلت نمیاد دوباره ضرر بدم
یه جا , با هم می خری؛ کال و رسیده آخدا
هیچ کسی بار بَدم رو نخریده آخدا
تو فقط مشتریشی , اونم ندیده آخدا
می دونم دلت نمیاد دوباره ضرر بدم
یه جا , با هم می خری؛ کال و رسیده آخدا
ای وای بر من تا گرفتاری ندارم
با تو که خلقم کردهای کاری ندارم
هر بار که میآیم اینجا هم برایت
چیزی به غیر از حرف تکراری ندارم
وقتِ پذیرایی ات غذا نشود کم
لطفِ تو با حیف و میل ما نشود کم
هر که نشد سائل تو باخت وگرنه
دور ِکرم خانه از گدا نشود کم
در پیشگاه قدسی تو ای خدای من
می دانم اینکه رنگ ندارد حنای من
از بس که توبه کردم و توبه شکسته ام
چنگی به دل نمی زند این توبه های من
با تو راه عشق ناهموار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
شک به سالم بودن دل میکنم
چون ز داغ عشق تو بیمار نیست
غصه دارم که چرا سوز دعا نیست مرا
رمضان آمده و حال بکا نیست مرا
روزگاری به هوای همه کس بال زدم
پر پرواز به درگاه شما نیست مرا
باز کن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
پیش تو از هرحرکتم شرمنده ام
از خُلق و خوی و خصلتم شرمنده ام
تو باز راهم دادی و بدتر شدم
از اینکه دادی فرصتم شرمنده ام
بگذارید بر احوال خودم گریه کنم
بر سیه کاری اعمال خودم گریه کنم
فعل و قولم همه بی مورد و مردود بود
جای آنست بر افعال خودم گریه کنم
گــرفــتـــه ایـــم بــهــانــه بــرای مـاه مبـارک
بــرای لـــذت و حــــال و هــــوای مـاه مبـارک
بــرای لـحظـه بـه لـحظـه ثواب روز و شـب آن
بــرای نـغـمــه ی هـــر ربــنــــای مـاه مبـارک
آمدم تا که از این وضع نجاتم بدهی
از عذابت برَهانی و براتم بدهی
تو غَنی هستی و من از همه محتاج ترم
مستحق نیستم آیا که زکاتم بدهی؟
شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم
قدری شبیه مادر سادات می شویم
از نور فاطمه به سحر فیض می بریم
تا معتکف به کنج خرابات می شویم