تا که بر آن چهره موی تو حمایل می شود
بر دل دیوانگانت عشق قاتل می شود
نیمه جان است و بدنبال اشارات تو است
تا که از برق نگاهت ماه ، کامل می شود
تا که بر آن چهره موی تو حمایل می شود
بر دل دیوانگانت عشق قاتل می شود
نیمه جان است و بدنبال اشارات تو است
تا که از برق نگاهت ماه ، کامل می شود
بهشت جلوه ای از رحمت کثیر حسین
زمانه ریزه خوار بی نظیر حسین
ز بند غم ز هیاهوی غصه آزاد است
کسی که مرغ دلش شد فقط اسیر حسین
مانند اشک، پای غمت بیارادهام
خود را به دستِ گریهی بیوقفه دادهام
هملهجه با «مَنم» نشدم؛ روستاییام
از «مِنمِنم» بخوان چقدَر صاف و سادهام
وقتی نَباشی تو، بهاری دَر زمین نیست
تقویم های سال، غیر از نُقطه چین نیست
شبهای جمعه تا سَحر، آشفته هستم
تا عصر می گویم؛ قرارِ ما که این نیست!
به جرم عشق گرفتار تب کنید مرا
برای عبرت مردم ، سبب کنید مرا
فقط اجازه بده پای شمع بنشینم
اگر نسوختم امشب ادب کنید مرا
به حق ذکر لبانت به ربنای خودت
بخوان دعای فرج را خودت برای خودت
به فکر مردمی و هیچکس به فکرت نیست
تویی غریبهٔ دنیا و آشنای خودت
باز غمی در دلِ من جا گرفت
بس که سراغِ گلِ زهرا گرفت
منتظرِ روی توأم ماهِ نو
مُردم از این هجرتِ جانکاهِ تو
آقا نظری ،گوشه چشمی ،کرمی کن
امروز در این جمع گرفتار زیاد است
کاسه ی صبرش همینکه هر کسی سر میرود
مضطرب ، سمت حرم، از صحن کوثر میرود
هــم می آید زائــرت با دیــده ی تر در حــرم
هــم دم رفتــن که شد با دیده ی تر میـــرود
یا ایّها العزیز! بمیرم برای تو
جانم فدای آه و دمِ هایهای تو
این روزها چه میکشی از داغ مادرت
ما را کشیدهاست به آتش ، رثای تو
من نوکری که دائما سربار بوده
تو صاحبی که به من غمخوار بوده
عادت به این کردم بگویم یارم وحیف
خیلی تفاوت بین من تا یار بوده
دیگر به حال من دوا ارزش ندارد
این اشکهای پر بها ارزش ندارد
من حال و روزم مثل سنگ بین کوچه است
یا که فراوان است یا ارزش ندارد