شعر مدح و مناجات

مُحرّم

دوباره در حرمِ خود مرا کشید، حسین

به احترامِ مُحرّم مرا خرید، حسین

خبر دهید به عالم درِ کرم واشد

پناهِ هر چه گرفتار ونا اُمید ،حسین

چیزی ندارد

این ناله‌ها غیر از صدا چیزی ندارد
این حرف‌ها جز ادعا چیزی ندارد
حیف است دنبال صدای ما بیایی
در عمق این “آقا بیا” چیزی ندارد

حسینیه

پیمانه خالی است و کرم بی نهایت است
اما همین گدایی ما اوج عزت است
کودک به غیر خانه ی بابا نمی رود
یعنی همیشه خانه ی عشّاق هیئت است

سینه زنان

تا خدایی خدا! در دل و‌جان است حسین…
ما پناهنده به اوییم امان است حسین
یک حسین گفتم و غم‌ها همه از یادم رفت
همه دلخوشی ما ز جهان است حسین

کننعان

کوبیده ای ای دل به طبل بی خیالی
نه درد هجرانی نه سودای وصالی
هی داد از دوری و هی بیداد از هجر
برخیز جای اینکه بنشینی بنالی

نگاه منفعلم

انیس هر نفسم آه انتظار تو نیست
بمیرد این دل غافل که بیقرار تو نیست
خزان بی تو به خود بسکه عادتم داده
نگاه منفعلم در پی بهار تو نیست

کیمیا

عاشقت غیر از این دعا نکند
از تو من را خدا جدا نکند

جز شما از همه جفا دیدم
جز شما هیچکس وفا نکند

در انتظار

بی درد ما! که از غم تو راست قامتیم
با اینکه سرشکسته ی سنگ ملامتیم
دور از ملال نیست هرآنکس که عاشق است
این رسم عشق نیست که بی تو سلامتیم

ای کشته ی شیوخ مقدس نما

ای خسته از جماعتِ غرقِ ریا حسین
ای دل بُریده از همه ی رنگ ها حسین

بر قتلِ تو فقیهِ دروغین بداد رأی
ای کشته ی شیوخِ مقدس نما حسین

خسته

از دو چشمت نگاه می‌خواهیم
در نگاهت پناه می‌خواهیم
خانه‌ای در محلهٔ خورشید
کوچه‌ای رو به ماه می‌خواهیم

آمدم مانند حُر

خیره‌ام…از بیرقِ سُرخت نگاهم را نگیر
جز خودت چیزی نمی‌خواهم پناهم را نگیر

باز بارَم را به دیوارِ حرم انداختم
جانِ من از شانه‌هایم تکیه‌گاهم را نگیر

کاروان عزا

نه بود خواندن از آن حدّ روضه خوان ای کاش
نه می گُــذشت از آن دشت کاروان، ای کاش

نه می گُـذشت از آن دشــت کاروان و نه بود
در آن مسیر کـسی سدّ راهشان ، ای کاش

دکمه بازگشت به بالا