آنجا که خشکی هست دیگر چشم تر نیست
عصیان که باشد مرغ دل را بال و پر نیست
ظلمت چنان اطراف قلبم را گرفته
که ربنا یا ربنایم کارگر نیست
آنجا که خشکی هست دیگر چشم تر نیست
عصیان که باشد مرغ دل را بال و پر نیست
ظلمت چنان اطراف قلبم را گرفته
که ربنا یا ربنایم کارگر نیست
رو سیاهم , بی پناهم آمدم
سربه زیرم غرق آهم آمدم
دست خالی نه … که دست پر ببین
این من و بار گناهم آمدم
وقتی رَجَز می خوانْد میدان زیر و رو شد
کـوفیِ ترسو باز هـم بی آبـرو شد
لرزید میـدان زیرِ پاهایِ علمـدار
صِفـِّیْن با تکبیرِ حیدر رو به رو شد
خبر آمد رمضان است خدا… میبخشد
بی کم وکاست وبی چون وچرا میبخشد
معصیت کارترین باشی اگر با توبه
وسط بزم مناجات و دعا میبخشد
پرونده ام شده است پر از اشتباه, آه
شرمنده ام از این سر و روی سیاه, آه
حمد شفا برام بخوانید نیمه شب
دل مرده ام ازین همه کوه گناه, آه
خسته ام از همه اِبرازِ پشیمانی ها
میخورم چوب از این تَرکه ی نادانی ها
هر چه پُل پشت سرم بود خرابش کردم
حال من ماندم و این وسعت ویرانی ها
این توبه را اگر نپذیری کجا روم
دست مرا اگر تو نگیری کجا روم
گر نگذری ز روی سیاه جوانیم
موی سپید بر سر پیری کجا روم
کوبنده در کیست گنه کار تر از من
سربسته بگو کیست گرفتار تر از من
با بیم وامید آمدم امشب سر سفره
با این که کسی نیست سبکبار تر ازمن
دارم اگر از عشق تنها ادعایش را
اما همیشه در سرم دارم هوایش را
او جان به من داده اگر جان مراهم خواست
هرگز نمیپرسم از او چون و چرایش را
ای بودنت برای عبادت دلیل من
کعبه پر از بت است,کجایی خلیل من؟
دست مرا بگیر که در ابتدای راه
وامانده است نفس ضعیف و ذلیل من
جبرئیلِ دل من بال و پری میخواهد
چشم آلوده ز پاکی گوهری میخواهد
عاشق از اشک سحرها ثمری میخواهد
آتش قهرِ خدا هم, سپری میخواهد
آدمی وقتی خدا دارد چه می خواهد
محرمی درد آشنا دارد چه می خواهد
بنده تا بر درب های بسته ی عالم
شاکلیدی چون دعا دارد چه می خواهد