شعر مدح و مناجات

یا ولی الله

با روی سیه , با دل زنگار گرفته
با این قلم رنگ ز اغیار گرفته

امروز کمی اشک و کمی آه نوشتم
امروز دلم از غمت انگار, گرفته

ظهرِ عطش

عالم همه یک نقطه ای از نونِ حسین است
عشق است چنین جاذبه در خونِ حسین است

زیباییِ احساسِ من این است که جانم
آن عاشقِ‌ دیوانه وُ مفتونِ حسین است

ذکرُ الله

بنای نوکری ام بی دلیل,محکم نیست
که در طراز شما سروری در عالم نیست

به قدر تو که خدا گفته است(اَنَا دِیَتُک)
به پیشــگاه الهـی کسی مُکـرّم نیست

کربلا

اگر دست تو باشد موی من از شانه اش راضی ست
و چون از شانه اش راضی ست,از هم شانه اش راضی ست

به هیأت ها نمی فهمیم دوری از حرم را, چون
به وقت مست بودن آدم از میخانه اش راضی ست

حُسن یوسف

دلبر شب ماه باشد , دلربای من حسین
گر عقیق حُسن یوسف شد , بُوَد معدن حسین

بی نیاز از باغ جنت بی خیال از دوزخم
گر به روز حشر بردارد قدم با من حسین

دست به دامانِ حُسین

سالیانی ست شدم دست به دامانِ حُسین
سائـلِ هر شبه ی سفره ی احسانِ حُسین

تا که اوضاعِ دلم زود به سامان برسد
شدم از صبح ازل بی سر و سامانِ حُسین

یا غافرالخطایا

در سایه ی جهالت عمری خراب کردم
وقتی که پشت خود را بر آفتاب کردم
حتی عبادت من بوی ریا گرفته
در توبه ای حقیقی ترک ثواب کردم

شرمنده از گناهان

دلبر دلش گرفته دلدار گریه کرده
عاشق همیشه وقت دیدار گریه کرده

به آشتى بنده , مشتاق تر خدا بود
از توبه گنهکار , غفار گریه کرده

شاه نگذاشت

ناز معشوق مرا هرکه اگر کم بکشد
میکشم ناز مگر ناز مرا هم بکشد

انچه سگ مى کشد از سنگ ملامت به گذر
مطمئنم نتواند بنى ادم بکشد

پشیمان تر از همه

عبدی که بود پست و هوسران تر از همه
برگشته سر به زیر, پشیمان تر از همه

از خود فرار کرده غلام فراری ات
سوی تو بازگشته گریزان تر از همه

وقت استغفار

وقت استغفار حال زار را از من مگیر
حس و حال گریه بسیار را از من مگیر

چند قطره اشک مانده از همه دارای‌ام
پس عنایت کن همین مقدار را از من مگیر

بس کن رباب

هفتمین روزِ روزه را هر سال
روضه ی قحط آب می خوانیم
هر کجا شیرخواره ای دیدیم
شعر “بس کن رباب” می خوانیم

دکمه بازگشت به بالا